اسمش آرشام است. سنش را که سوال کنی با دست میشمارد:« چار... پن... شیش سال و نیم!» موهای طلایی رنگش را مدل بوکسوری زده و مژههای بلندش روی گونههای کوچکش سایه انداخته. کارت را میدهد خودت بکشی اما قیمت را خودش میزند؛ غلط هم نمیزند. حواسش هم هست که جنس را حتمی دستت داده باشد. خواهر دوسالهاش آنطرفتر از هیکل مادر آویزان شده. مادر با سینههای بادکرده و دکمههای نیمه باز که بعد از شیر دادن رها شده، روی یکی از صندلیها که علامت فاصله اجتماعی دارد نشسته.
پسرک کارتخوان را میآورد جلو تا رمز را وارد کنی؛ رسید که بیرون آمد تازه کارت را ازت میگیرد؛ زیر رسید میگذارد؛ رسید را میکشد و دوباره میدهد دستت؛ انگار که قانونش اینطوریباشد! رسید و کارت را میگیری؛ آدامس را توی کیفت میگذاری. زن با بچهی بغل بلند میشود و بساطش را دست میگیرد. پسرک پشتس راه میافتد. در واگن که باز میشود برایت دست تکان میدهد و بعد جست میزند بیرون.#مرضی
http://t.me/khordeh_matn