Khvtiri
Khvtiri
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

قلب تاریک تر از شب بی ماه و ستاره | به قلم محمد خطیری


از حرکت ایستاد

تمام دنیای من به یکباره نابود گشته است

جوانی پیر ام که به انتهای مسیر خود رسیده ام

بگذار دنیایت را ترک کنم برای همیشه

دگر توان درگیری با دنیایت را ندارم

به انتهای مسیر زندگی خود رسیده ام !

غم ، قلبم را تاریک تر از شب بی ماه و ستاره کرد

گناه من چه بود براستی

در میان این جمعیت پر از صدا

احساس تنهایی عمیقی می کنم

ناامید نیستم

اما دگر حوصله ای نیست

زیبایی را در چه میبینی ؟!

نسیمی خنک ، آفتابی بهاری یا بارانی بهاری

اما من زیبایی را

در صخره های خشن

گردبادی ویرانگر

شبی تاریک با ماه سرخ

اقیانوسی خروشان با عمقی تاریک و مهیب

آرواره های شیری زخم خورده

طوفانی ویرانگر

زیبایی را در نابودی میبینم

می خواهی بگویی دیوانه ام ؟

دیوانه ام !

هیچگاه از سیاره ای ساکن خوشم نیامد

رود اگر جریان نداشته باشد میگندد

تخریب کن پیکره ی ساکن خودت را

بی رمق تر از آنم که با کسی بحثی کنم

خسته ام از آنان که بی ارزش تر از حیوان اند

بنگر به من که آشفته ام

شب را تماشا می کنم هر شب

همچو مرده ای متحرک در روز

قلبی سخت تر از سنگ

که از سینه اش گل سنگی روییده


این متن فی البداهه نوشته شده است
همچنین برای ساخت تصویر این نوشته از هوش مصنوعی Copilot استفاده شده است .
به قلم محمد خطیری
داستان کوتاهرمان کوتاهنوشته کوتاهفلسفه زندگی
ی آدم عادی توی ی دنیای غیر عادی !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید