پاملا را شاید بتوان نخستین رمان چاپی انگلیسی زبان نامید. این کتاب نسبتا خیلی طولانی شامل نامه های رفت و برگشتی بین پاملا (شخصیت اصلی داستان، دختری پاکدامن و درستکار بر پایه عقاید مذهبی) و عمدتا پدر و مادرش است.
پاملا دختری روستایی است که از خانواده ساده و فقیری میاید و پر از کلیشه است. دختری است که اصول اخلاقی را هرگز حاضر نیست زیر پا بگذارد و بارها میگوید حاضر است جانش را از دست بدهد تا تسلیم ارباب جدیدش شود.
ارباب جدید او در واقع پسر خانم قبلی خانه است، همان کسی که پاملا برای او کار میکرد. پس از مرگ مادر آقای بی ، وظیفه نگهداری از دختر را نیز بر عهده پسرش میگذارد و تمام بدبختی های پاملا از اینجا شروع میشود.
از نظر تاریخی دختری در جایگاه او نباید سواد خواندن و نوشتن زیادی میداشت چه رسد که پیانو بنوازد و آثار ادبی بخواند. تا اواخر قرن 18 افراد زیادی تنها سواد خواندن و نوشتن داشتند. منتها خانم قبلی لیدی بی، به او همه ی اینهارا آموخته بود. او از خواندن و نواختن پاملا لذت میبرد.
پاملا پس از مرگ لیدی بی باید هجمه ابراز علاقه آقای بی را تحمل کند و کتاب درس اخلاقی میشود برای بانوان. در شرایط دیگر، مرسوم نبود که خدمتکار خانه ای دست رد به اربابش بزند ولی او بسیار جسور و بی پرواست.
از نظر دیدگاه فمینستی هم طرفدارانی دارد رفتار او و نحوه نشان دادن ماجرا، هم مخالفانی سرسخت حتی در زمان انتشار کتاب. از غیر اخلاقی خواندن کتاب از سوی کلیسا گرفته تا دیدگاهی که میگوید پملا در واقع زن را در حد یک جنس خریداری شده پایین میاورد. پملا که مخالف سرسخت ارباب خودش است دلیلی برای این ارایه نمیدهد و گویی تنها دلیل تفاوت سطح اجتماعی این دو است. اگر این تفاوت سطح وجود نداشت باز هم پاملا مخالفت میکرد؟
ریچاردسن نویسنده، آیا با انتخاب دختری جوان که حرف های قشنگی از اخلاق و پاکدامنی میزند، قصد دارد متنش را بیشتر در دل های ما جا دهد؟ حرف های او حتی برای اطرافیانش هم عجیب و جدید است. ولی از دیدگاه خواننده امروزی شاید حتی نکات بیشتری هم به دست بیاید. آیا او تشنه توجه دیگران است؟ و از زیبایی خدا دادیش استفاده میکند تا بیشتر مورد توجه باشد؟ حتی وقتی که میگوید پدر و مادرش به او گوشزد کرده اند که زیبایی فانی است و او در آن نقشی ندارد.