همونجور که توی متن های قبلی نوشتم، همیشه با وزنم بعد کنکور درگیر بودم و هرچی هم رژیم میگرفتم شکست میخوردم... حتی آخرین رژیمی که توی پست های قبلی ازش حرف زدم هم شکست خورد و سرانجامی نداشت...
چند روز پیش خیلی اعصابم خرد بود... کلی فکر و ایده تو سرم می پیچید ولی اراده نداشتم برای رسیدن بهشون. همش این جمله تو ذهنم تکرار میشد: «تویی که یه وزن نمیتونی کم کنی، چجوری میخوای به فکرای بزرگ تو سرت برسی؟»
خلاصه اینکه، یه چالش ۴۰ روزه رو شروع کردم. وقتی دقت کردم دیدم بعد کنکور فقط آشغال ریختم تو شکمم، فست فود و غذای چرب و شیرینی مضاعف... ۴۰ روز قراره خودمو مجبور کنم سالم زندگی کنم و سالم بخورم و ورزش کنم و حال جسممو خوب کنم... جسم من به خاطر اضافه وزن خسته س، روحمم وقتی میخوام برم مهمونی و میبینم هیچ کدوم از لباسام اندازه م نمیشه و هی مجبورم تو این گرونی لباس جدید بخرم خسته میشه...
«تو مسئول گلت هستی» یه بخش معروفی از کتاب شازده کوچولوعه که شاید یکی از اثربخش ترین کتابای زندگیمه و خیلی برام عزیزه... همونطور که شازده کوچولو مسئول گلش بود، منم مسئول بدنمم، مسئولم در قبال این چیزی که خدا بهم داده برای زندگی...
امروز چهارمین روز این چالشه... به خاطر اینکه یهو رژیمو شروع کردم و تو این رژیم قهوه و نسکافه برای ۴۰ روز ممنوعه، یکم گیج و بی حوصله و کلافهم چون من معتادم به قهوه... ولی در کل حالم بهتره... سرحال و شادابم، پوستم خوب شده و دیگه جوش نمیزنه و در کل خوبم...
امیدوارم حالم همینجوری خوب بمونه تا بیام و ۳۶ روز دیگه براتون درمورد این حال خوب بنویسم و بگم موفق شدم و شرمنده خودم نشم...!
این رژیم و تحولاتش رو شروعی گذاشتم برای رسیدن به یه سری اهداف کوتاه مدتم...
شما چی؟ شما تجربه رژیم داشتین؟ موفق بودین یا ناموفق؟ خوشحال میشم برام بنویسین