خاکِسْتَرِ خیالْ کوروش عقیقی
خاکِسْتَرِ خیالْ کوروش عقیقی
خواندن ۱ دقیقه·۷ روز پیش

آواز خاموش، امید سبز

نلی، مخاطب نجیب تنهایی‌هایم‌، از امروز، صبح‌ها دیگر مثل قبل نیستند. آن درخت پشت پنجره، که سایه‌اش آرامش خانه بود و آواز پرندگانش موسیقی صبح‌هایمان، دیگر نیست. وقتی رفت، انگار تکه‌ای از زندگی‌مان را با خود برد؛ تکه‌ای از صبح‌هایی که تو کنار پنجره بر روی چهارپایه به رنگ سبز شبنمی می‌نشستی، چشمانت پر از کنجکاوی می‌شد و با هر بال‌زدن پرندگان، نگاهت به آسمان گره می‌خورد. حالا آن سکوت سنگین را حس می‌کنم؛ حس می‌کنم که تو هم مثل من دلتنگی‌اش را می‌فهمی.


اما نلی، دخترکم، بهار همیشه می‌آید. می‌دانم که غیاب آن درخت، غیاب آن پرندگان و سرود صبحگاهی‌شان، جایشان را در خانه‌ و دل‌هایمان خالی گذاشته است. اما ما می‌توانیم به یادش، درختی نو بکاریم. روزی که با دستان خودمان، به جای آن کنده‌ی خشکیده، درختی جوانه بزند، می‌توانیم با امیدی تازه در انتظار پرندگان بنشینیم، آن‌ها که بر شاخه‌هایش آرام خواهند گرفت و دوباره برایت آواز خواهند خواند.


نلی خانوم، من و تو در کنار هم یاد می‌گیریم که از دست دادن، پایان راه نیست. همان‌طور که بهار، بعد از هر زمستان سرد، خودش را به زمین می‌رساند، ما هم می‌توانیم دوباره زندگی را بسازیم. پنجره‌ی اتاق خواب هنوز به حیاطی باز می‌شود که پر از شانس‌های دوباره است. می‌توانیم درختی بکاریم که ریشه‌هایش به خاک دل ما گره بخورد، و هر بار که بزرگ‌تر شود، بخشی از دلتنگی‌هایمان را با خود ببرد.


بهار خواهد آمد، نلی عزیزم. من و تو در کنار هم منتظرش خواهیم ماند، با این امید که روزی صدای پرندگان، سایه‌ی سبز درخت، و صبح‌های پر از زندگی دوباره به خانه‌مان بازگردند.

درختگربهآواز
“خاکستر خیال” گریزگاهی است برای کشف زیبایی‌های پنهان و سکوت‌های ناگفته. آرامش را در نگاه غزال، همسرم، و نلی، گربه‌ی کوچکمان، می‌یابم. این‌جا، عشق، اندیشه و خیال پلی است میان من و شما.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید