خاکِسْتَرِ خیالْ
خاکِسْتَرِ خیالْ
خواندن ۲ دقیقه·۳ روز پیش

بازیابی خاطرات گمشده

مرتضی، مردی که کم‌حرفی‌اش هیچ‌گاه عمق وجودش را پنهان نمی‌کرد، ورزشکاری پرتلاش و هنرمندی بی‌نظیر بود.

دستانش، کلمات را در خطوطی موزون می‌نگاشت؛ خطوطی که هر واژه را به شعری بدل می‌کرد.

او در رفتار آرامش، زلال بود و در نگاه‌های رنگی و صادقش، نوعی احترام به زندگی موج می‌زد.

اما کرونا، این طوفان بی‌رحم، او را نیز از میان ما برد؛ یادش برای همیشه در قلبم ماند.


زمانی که برادرم خسرو بر اثر کرونا از دنیا رفت، مرتضی نخستین کسی بود که به من تسلیت گفت.

کلامش کوتاه بود، اما نگاهش لبریز از همدردی و سکوتش پر از آرامش.

هنوز غمِ فقدانِ برادرم در قلبم سنگینی می‌کرد که خبر رفتن خودش رسید؛ شگفتیِ تلخ دیگری در روزگارِ تلخی‌ها.


هارد دیسکی از تصاویر خانوادگی‌اش نزد من بود؛ هاردی که چندی پیش، برای بازیابی، به امانت آورده بود.

پس از رفتنش، خانواده‌اش به دنبال همان هارد می‌گشتند.

زمانی که در پیام‌های موبایلش دریافتند نزد من است، تماس گرفتند.

وقتی هارد را به آن‌ها سپردم، در چشمانشان سپاس و اندوهی آرام موج می‌زد؛ گویی بخشی از وجودِ مرتضی به خانه بازمی‌گشت.


بازیابی این هارد، تنها کاری فنی نبود؛ بلکه سفری بود به دنیای خاطرات، به لحظاتی که دیگر نیستند اما در قاب تصاویر زنده‌اند.

برای من، بازیابی همیشه حس عمیقی دارد؛ گویی نه تنها داده‌ها، بلکه بخشی از روح انسان‌ها را بازمی‌گردانم.


سال‌ها پیش، تاجری فرش‌فروش برای بازیابی نزد من آمد.

او پسر خردسالش را از دست داده بود و تنها هارد دیسکی که تصاویر آن کودک را در خود داشت، خراب شده بود.

تمام تلاش خود را کردم، اما مشکل هارد فراتر از توان من بود.

او را به شرکتی در آمریکا معرفی کردم؛ جایی که شاید یک درصد شانس بازیابی وجود داشت.


فرش‌فروش، ناامید اما مُصَمَّم، هزینه‌ای گزاف پرداخت و ماه‌ها انتظار کشید.

برخی فایل‌ها بازیابی شدند، اما تصویر کودک دلبندش در میان آن‌ها نبود.

می‌دانستم شنیدن این خبر چقدر دشوار است؛ خاطره‌ای که دیگر باز نمی‌گشت.


تجربه‌های این‌چنینی همواره در ذهنم باقی مانده‌اند.

داستان مرتضی و فرش‌فروش، هر دو، زندگی را برایم بازتعریف کردند؛

جایی که گاهی می‌توان خاطرات را زنده کرد و گاهی باید با فقدانش کنار آمد.

بازیابی هاردها برای من، سفری است میان امید و اندوه، گذشته و آینده.

هر بار که داده‌ای بازمی‌گردد، گویی بخشی از جهان روشن‌تر می‌شود؛

و هر بار که نمی‌شود، سنگینی فقدان، قلبم را می‌فشارد.


مرتضی با چشمان رنگی‌اش، هنوز در ذهنم جاری است؛

مانند خطوطی که با دستان هنرمندش می‌نگاشت و در جان هر کلمه، جریانی از زندگی می‌ریخت.

او رفت، اما یادش در هر بازیابی، زنده است.

بازیابیکروناخاطراتهارددیسک
“خاکستر خیال” گریزگاهی است برای کشف زیبایی‌های پنهان و سکوت‌های ناگفته. آرامش را در نگاه غزال، همسرم، و نلی، گربه‌ی کوچکمان، می‌یابم. این‌جا، عشق، اندیشه و خیال پلی است میان من و شما.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید