من کیستم؟ من، رهگذریام در هزارتوی روزگار، که هر صبح با قطار مترو، پا به سفری دوباره در دل زندگی میگذارم. جایی که ازدحام و سکوت، همزمان به هم میرسند؛ چهرههایی که عبور میکنند، نگاههایی که از هم میگریزند، و قصههایی که ناگفته در چینوچروک زمان پنهان میمانند. اما برای من، این مسیر هرگز صرفاً جابهجایی نیست؛ بلکه فرصتی است برای نگریستن به دنیای درونیام، برای یافتن ردپای اندیشهای عمیق، یا نغمهای از گذشتههای دور که در همهمهی امروز گم نشده است.
کتابها در این شلوغی، پناهگاه مناند. هر جملهای که میخوانم، همچون پرندهای است که مرا از این قفس آهنین به آسمان بیکران میبرد. گاه به ویکیپدیا میروم، گاه تاریخ بزرگان را ورق میزنم، و گاه با شاعری خاموش یا فیلسوفی فراموششده همسفر میشوم. هر واژهای، هر اندیشهای، مرا به چیزی فراتر از اکنون میبرد، به جهانی که زیباییاش، مرزهای لحظه را در هم میشکند.
و پس از این سفر روزانه، خانهام بهشت من است. جایی که غزال، همسرم، با لبخندی از جنس نور، انتظارم را میکشد؛ و نلی، گربهی دوستداشتنیام، با آرامشی که تنها از معصومیت طبیعت میتواند برآید، آغوشی بیکلام به من میبخشد. این دو، راز زیبایی زندگیام هستند؛ آینههایی که عشق را در چشمانشان میبینم.
زندگی برای من، نه صرفاً عبور از روزها، بلکه جستوجوی نابترین جلوههای زیبایی است؛ در نگاه عابری خسته در مترو، در سکوت نیمهشب خانه، یا در عمیقترین واژههای تاریخ. و امید دارم که شما نیز، در این جستوجو، پرتویی از این زیبایی را در جان خود بیابید و نگاهتان را به دنیایی از عشق و معنا روشن کنید.