خاکِسْتَرِ خیالْ
خاکِسْتَرِ خیالْ
خواندن ۳ دقیقه·۳ روز پیش

رُبابِه: نَغمِه‌ای از گذشته

اگر روزی دختری می‌داشتم، نامش را «ربابه» می‌گذاشتم. هر بار که او را صدا می‌زدم، گویی در دل این نام ساده، به دنیایی پر از خاطرات و احساسات باز می‌گشتم؛ دنیایی که یادآور تمام خوبی‌های مادرم، صدای آرامش‌بخش او و داستان‌های زندگی‌مان بود. این نام برای من تنها یک واژه نیست؛ بلکه پلی است که مرا به مادر، موسیقی، و تاریخی غنی از فرهنگ و هنر پیوند می‌دهد.


هر کسی در زندگی‌اش صدایی دارد که هرگز خاموش نمی‌شود، حتی اگر دنیا در غوغا غرق باشد. صدای مادر من، ربابه، یکی از همان صداهاست. نام او مثل یک نغمه‌ی دیرینه در گوشم تکرار می‌شود؛ کوتاه اما عمیق. گویی هر بار که آن را می‌شنوم، پنجره‌ای به دنیایی دیگر باز می‌شود؛ دنیایی پر از موسیقی، ادبیات و خاطراتی که فراتر از زندگی روزمره است.


می‌گویند «ربابه» نسخه‌ی کوچک‌تر ساز «رباب» است؛ سازی که از دل خاورمیانه برآمده، از کوه‌ها و دشت‌ها عبور کرده و صدایش به قلب آدم‌ها رسیده است. مادرم هم مثل همین ساز است. کوچک و ساده به نظر می‌رسد، اما صدای او، حضور او، مثل طنین یک نغمه‌ی ماندگار است که هرگز از ذهن و دل من بیرون نمی‌رود.


وقتی بچه بودم، نمی‌دانستم نام مادرم از کجا آمده است. اما بعدها فهمیدم این نام، با تاریخ، اسطوره و هنر پیوندی عمیق دارد. روزی که داستان زال و رودابه را در شاهنامه خواندم، فهمیدم ربابه، مادر رستم، زنی خردمند و وفادار است؛ زنی که در سایه‌ی حماسه‌های مردانه، نقشی آرام اما کلیدی دارد. مادرم نیز مثل همان ربابه شاهنامه، قهرمانی آرام بود که دنیای کوچک مرا ساخت.


ربابه فقط نامی نیست که در کتاب‌ها یا داستان‌ها بیاید؛ این نام صدای موسیقی زندگی است. وقتی برای اولین بار صدای ساز رباب را شنیدم، انگار صدای مادرم بود که از درون آن می‌آمد. صدایی گرم، آرام، اما پر از داستان‌هایی که هیچ‌وقت به زبان نیامده بودند.


افسوس که پس از رودخانه‌ی تغییر ۵۷، بسیاری از نام‌ها دگرگون شدند. جامعه در تلاش برای ساخت هویتی نو، نام‌هایی را که ریشه در گذشته داشتند، کنار گذاشت. اما مادرم، مثل یک ساز قدیمی، در برابر این تغییر مقاومت کرد. او همیشه به من می‌گفت: «هر نامی داستانی دارد. نام‌ها را که از بین می‌بری، انگار بخشی از داستان زندگی را پاک می‌کنی.» نام ربابه برای او یک میراث بود، مثل پلی بین گذشته و آینده.


ربابه، این نام، همچون نغمه‌ای که از دل تاریخ برخاسته و از نسل به نسل منتقل می‌شود، هرگز خاموش نمی‌شود. این نغمه‌ها، مثل یک آهنگ بی‌پایان از مادر، فرهنگ و خاطرات است که هم‌زمان با من و درون من زندگی می‌کند. حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم این نام مثل حلقه‌ای همیشه به آغاز باز می‌گردد. هر بار که اسمش را می‌گویم، گویی دنیا لحظه‌ای متوقف می‌شود و من به گذشته بازمی‌گردم.


اگر روزی دختری داشته باشم، نام او را «ربابه» می‌گذارم. نه فقط به یاد مادرم، بلکه برای زنده نگه‌داشتن نغمه‌ای که از دل تاریخ برخاسته و با زندگی من آمیخته شده است. مادرم، ربابه، برای من نه فقط یک نام است، نه فقط یک شخص، بلکه صدایی است که با من مانده، نغمه‌ای است که زندگی مرا پر کرده است.


آغاز و پایان یکی است. و در این میان، ربابه نغمه‌ای است که خاموش نمی‌شود.

مادرداستان زندگی
“خاکستر خیال” گریزگاهی است برای کشف زیبایی‌های پنهان و سکوت‌های ناگفته. آرامش را در نگاه غزال، همسرم، و نلی، گربه‌ی کوچکمان، می‌یابم. این‌جا، عشق، اندیشه و خیال پلی است میان من و شما.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید