ویرگول
ورودثبت نام
کوثر بهرامی
کوثر بهرامی
خواندن ۶ دقیقه·۶ سال پیش

قرار نبود ...

به وقت ٦:٤٥_ خوابگاه

آلارم رو خاموش میکنم و میگم: وای، امروزم باید برم دانشگاه :(( کی این روزا تموم میشه ؟!

با خودم فکر کردم چرا ؟ ... قرار نبود من اینجوری شم، قرار بود دانشجو و در جست و جوی دانش باشم، قرار بود صبح ها به عشق رسیدن به هدفام از خواب بیدار شم.



به وقت ٩:٠٠_ کلاس اخلاق اسلامی

سه تا از بچه ها بیرونن، من و یکی دیگه بین خواب و بیداری، دو تا سرگرم گوشی ... کلا غیر از چند تا دانشجویی که جلو نشستن هیچ کس دیگه ای حواسش به کلاس و حرفای استاد نیست.

با خودم فکر کردم چرا ؟ واقعا قرار نبود کلاسِ درس اینجوری باشه ... قرار بود بیایم دانشگاه اندیشیدن رو یاد بگیریم، قرار نبود فکر پیچوندن کلاسا تو سرمون باشه و همش دغدغه داشته باشیم کِی به استاد بگیم: خسته نباشید :-/



به وقت ١٤:٣٠ _ کلاس مدیریت اطلاعات سلامت

همه ی بچه ها دارن آه و ناله سر میدن، استاد کسی به رشته ی ما احترام نمیذاره ... کسی hit رو نمیشناسه ... اصلا کار نیست، ما هیچ مهارتی نداریم، هیچی بلد نیستیم

با خودم فکر کردم چرا ؟! مگه ما در حال سپری کردن بهترین روزای عمرمون نیستیم پس چرا اینقدر "ناامید" و "راکد" یم، چرا تلاش نمی کنیم مهارتی رو یاد بگیریم ... قرار بود رشته مون رو دوست داشته باشیم و با دستاوردهامون اون رو به جامعه معرفی کنیم، قرار نبود این همه دانشجوی ناراضی و ناامید وجود داشته باشه ...

قرار نبود تو یک روز ١٣ تا جوون خودکشی کنن ...



به وقت ١٧:٠٠ _ لاوگاردن دانشگاه

همین طور که دوستم حرف میزنه یه نگاه به زیر پاهامون میندازم، ٧ تا ته سیگار، ٣ چوب بستنی، ١ لیوان یک بار مصرف و چند تا روکش پلاستیکی که مالِ ویفر و آبمیوه بوده ...

اون لحظه با خودم فکر کردم که چرا ؟!

چرا آشغال میریزیم؟ مگه سیاره ی زمین خونه مون نیست؟! قرار نبود این همه با طبیعت بد و بی رحم باشیم، قرار نبود این همه درخت قطع کنیم، قرار نبود این همه آلاینده و مواد شیمیایی تولید کنیم ... چی شد که حیوون آزار شدیم؟! چی شد که به لایه اُزون و اقیانوس ها هم رحم نکردیم و اونا رو هم به گند کشیدیم ؟! ... قرار نبود که این جوری بشه ...

جنگل مسیر گرگان :((((
جنگل مسیر گرگان :((((

به وقت ١٧:٤٥ _ خیابان انقلاب

همین طور که دارم قدم میزنم، احساس میکنم هفته ی مُد در پاریسه ... چهره های گریم کرده و پنهان زیر لوازم آرایشی یکی یکی از جلوم رد میشن ... با خودم فکر میکنم این همه میل به آرایش از کجا نشات میگیره ... قرار بود که سعی کنیم آراسته و مرتب تو اجتماع باشیم، قرار نبود بیایم چهره ی واقعیمونو زیر چند صد گرم مواد آرایشی مخفی کنیم و هزینه ی عمل های زیباییمون بیشتر از هزینه ای باشه که صرف سلامت دندونامون میکنیم ... قرار نبود دومین کشور خاورمیانه از لحاظ مصرف لوازم آرایشی باشیم و مشارکت اقتصادی زنان در جامعه مون فقط ١٧ درصد ...

در سطح جهانی ایران رتبه هفتم را به لحاظ مصرف لوازم آرایش به خود اختصاص داده :((
در سطح جهانی ایران رتبه هفتم را به لحاظ مصرف لوازم آرایش به خود اختصاص داده :((



کم کم به دست فروشا نزدیک میشم، هر کسی میاد یه نگاه به کتاباشون میندازه و سریع رد میشه .

و من کماکان به آمار پایین مطالعه در ایران فکر میکنم .

از دور یه نگاه هم به فلافلی و آب میوه فروشیا میندازم، غیر از کسایی که داخل مغازه بودن و من نمیتونستم ببینمشون، ٨_٧ نفر جلوی مغازه ایستاده بودن . با خودم فکر کردم اگر به ازای هر آبمیوه یا پیتزایی که میخوریم، یه کتاب هم بخریم یا بخونیم، چی میشد ... قبول دارم پیتزا خوشمزه ست، و اصلا مگه کسی هست از هویج بستنی بدش بیاد ولی حداقل میتونیم هم کتاب بخریم و بخونیم و هم همراهش آبمیوه بخوریم :))

قرار نبود اینقدر با "یار مهربان" مون غریبه بشیم و چند ماه از آخرین کتابی که خوندیم گذشته باشه ... قرار نبود وقتی کسی رو مترو کتاب میخونه مثل آدم فضایی ها نگاهش کنیم و تو دلمون بگیم : واای ... عجب حوصله ای داره

کباب به جای کتاب ... سرنوشت کتاب فروشی انتشارات آسیا در چهارراه سعدی بعد از ٥٨ سال کتاب فروختن :((((
کباب به جای کتاب ... سرنوشت کتاب فروشی انتشارات آسیا در چهارراه سعدی بعد از ٥٨ سال کتاب فروختن :((((



به وقت ١٨:١٥ _ ایستگاه دروازه دولت

در ها باز میشن و اصلا مهم نیست که اولویت با افرادی هستش که پیاده میشن ... مثل لشگر مغول همگی حمله کرده و فقط میخوان سوار شن، همه فقط به فکر خودشون هستن ... با خودم فکر کردم چرا ...

چرا اینقدر خودخواه و بی ملاحظه شدیم ... قرار نبود فقط خودمون رو مهم بدونیم و بقیه رو نادیده بگیریم ... قرار بود هوای همدیگر رو داشته باشیم و با هم در صلح و آرامش زندگی کنیم ... قرار نبود هر چیزی که گرون شد بریم چند تا کارتن واسه خودمون بخریم و تو خونه نگه داریم و اصلا فکر بقیه نباشیم .

قرار نبود یه کم که جو ِ اقتصاد متشنج شد همه از آب گِل آلود ماهی بگیریم و به فکر سود خودمون باشیم ، قرار نبود این همه اختلاس و پاچه خواری و رباخواری باشه تو مملکتمون ...

ایستگاه دروازه دولت_تقاطع خط ١ و ٤ مترو تهران
ایستگاه دروازه دولت_تقاطع خط ١ و ٤ مترو تهران

به وقت ١٨.٤٥_خیابان مقداد

+حجابتو رعایت کن خانوم

_به تو هیچ ربطی نداره

+بپوشون خودتو بی حیا ، معلوم نیست کی اینو تربیت کرده

و دختری که با طبق نظر خانوم چادری معلوم نبود کی تربیتش کرده داد و فریاد راه انداخت و من با خودم فکر کردم چرا ...؟! این همه عصبانيت و خشونت برای چی ؟!

قرار نبود این همه شکاف به وجود بیاد بین محجبه ها و به اصطلاح بدحجاب ها ، قرار نبود وقتی کسی رو میبینیم مثل خودمون لباس نپوشیده بهش بی احترامی کنیم و اوقاتش رو تلخ ... چرا نمیتونیم با کسی که مثل خودمون فکر نمیکنه کنار بیایم؟ قرار نبود فقط خودمون رو خوب بدونیم و هر کسی هم عقیده ی ما نباشه، فکر کنیم مسیرش اشتباهه، قرار نبود اینقدر با اعصاب و خشن باشیم که با کوچک ترین تنش دعوا راه بندازیم و فحش و کتک کاری کنیم :((

اسلام گفته امر به معروف و نهی از منکر ،نگفته دعوا و فحش و لگد
اسلام گفته امر به معروف و نهی از منکر ،نگفته دعوا و فحش و لگد

به وقت ١٠:٣٠ شب_ کوچه...پلاک...

صدای دعوا از واحد بغلی میاد، شیشه میشکنه...خانومه جیغ میزنه...مرده فحش میده

کماکان که همه مون با چشمای گرد به همدیگه نگاه میکردیم،با خودم فکر کردم چرا ؟! مگه این زن و مرد انتخاب نکردن که با هم باشن؟! مگه از همونایی نبودن که ساعت ٥ عصر تو کافه میشینن، دست همدیگه رو میگیرن و حرفاشون رو از چشمای هم میخونن ؟ از همونایی که کتاب شعر کریستین بوبن واسه همدیگه خریدن و احتمالا یکیشون نصفه شبی پشت تلفن "بی تو مهتاب شبی" خونده و از صدای نفسای شریک ژنتیکی آینده ش لبریز شده ... حالا چی شده که یکیشون فحش خواهر مادری میده و اون یکی آرزوی مرگ میکنه ... قرار نبود "با هم بودن" و "با هم ادامه دادن" این همه دعوا و ناخوشی و در آخر دادگاه و طلاق و مهریه و حضانت بچه و افسردگی و بیماری اعصاب داشته باشد، قرار نبود روز به روز آمار طلاق زیادتر بشه و دادگاه ها پر باشه از آدمایی که فقط میخوان جدا شن و نمیتونن همدیگر رو تحمل کنن :-/

در سال ٩٦ به ازای هر سه ازدواج یک مورد طلاق ثبت شده است .
در سال ٩٦ به ازای هر سه ازدواج یک مورد طلاق ثبت شده است .



به وقت ١١:٤٥_ تخت خواب

به "قرار نبود" ها فکر میکنم ... قرار نبود هایی که خیلی وقته هستن و هر روز می بینیمشون و اصلا عین خیالمون نیست ...

کِی قراره اینا تموم بشه نمیدونم، فقط اینو میدونم قرار نبود اینجوری بشه :-/




دل نوشتهآسیب اجتماعیفرهنگ سازیفقر فرهنگیجامعه ی دریده
یه دختر ١٨ ساله که این جا رو انتخاب کرده #دغدغه هاشو بنویسه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید