مفهوم خطی زمان قراردادی ساخته شده توسط بشر است برای اشاره کردن به لحظات. برای داشتن فهم مشترک از لحظات. برای تمیز دادن موقع رخدادها در حال و گذشته و آینده.
سوال این است که اگر ساعت دستمان نباشد و تقویم نداشته باشیم زندگی چگونه است؟ پیش از تقدیم زندگی بشر چگونه بوده است؟
کلی قرار و مدار اجتماعی دیگر هم بر این مبنا به وجود آمده که اصالت ذاتی ندارد. اینها فقط قرارداد است بین برخی از ما با یکدیگر. گاهی هم قراردادی است باخودمان. یعنی ما به زبان میآوریم، باورشان هم داریم ولی الزاما اینها حکمهایی قطعی در زندگی ما نیستند و در مسیر زندگی ما الزاما اینگونه تجربه نمیشوند. مثلا تا فلان سن باید ازدواج کرده باشی، تا فلان سن باید ماشین خریده باشی، این قهوهای راه راه پیرمردی است و ... .
شاید منشا بسیاری از خطاهایی که در عملکرد ما هست نسبت به ماهیت جهان و زندگی از همین مسائلی ناشی میشود که مفهوم زمان برای ایجاد میکند.
در لحظه ای که این چای نوشیده میشود فقط این چایی در زندگی من هست. فلان اتفاق در تاریخ، فلان مرگ، فلان از دست دادن در گذشته و با این تجربیات به آینده نگاه کردن در این لحظه از کجا میآید؟ آیا در این تصویر و در تجربه من در «یک دم» در زندگی حضور دارند؟ یا این بازی ذهن است که مرا درگیر گذشته و آینده میکند و از حال غافل میشوم؟
شاید این گرفتن « وهمی نسیه» و از دست دادن حال نقد باشد.
بسیاری از تصمیمات ما برای حفظ منافع و امنیتمان در آینده ای است که هیچ ایده ای نداریم چگونه اتفاق میافتد. دنیا و به ویژه ایران ما روز به روز به سمت عدم قطعیت بیشتر میرود. به نظرم هر روز که میگذرد، ضرورت زندگی در حالی که در دست داریم بیشتر میشود. بسیاری ممکن است بگویند: این بیخیالی و بیفکری است و آینده را نا امن میکند. از قضا هوشیاری در لحظه حال دسترسی بیشتری به عملکردی بهرهور در خصوص آینده به ما میدهد.
زیرا وقتی من در زمین بازی زندگی با آنچه که در جریان است دست و پنجه نرم میکنم و نه با تصویری که از گذشته برای من تداعی میشود، و آنچه در حال میبینم به امتدادی از گذشته تقلیل پیدا نمیکند، عملکرد من مرتبط و مناسب است با پدیدههای بیرونی.
خیلی وقتها خودم را که در نظر میگیرم میبینم آنچه آموختهام از گذشتهای است که ربطی به آینده ندارد و آنچه در حال حاضر از محیط دریافت میکنم هم به درکی که از گذشته آمده محدود میشود، عملکردم هم مرتبط با تکرارهایی در گذشته است و ملاحظاتم هم که از ترسهایی در خصوص آینده میآید که در گذشته تجربه شده است!
آیا این زندگی در حال زندگی است یا تداوم گذشتهای که درش به دنیا آمدهایم؟
پاسخ ساده من به این موضوع زندگی کردن در زمین بازی است که به آن تعهد داریم برای آینده. آیندهای که در واقع همین الان است و درونش هستیم و زندگی میکنیم. گاهی فکر میکنم کاری که الان دارم میکنم یعنی آیندهای که درش زندگی میکنم. همین شاید ضرورت این را ایجاد میکند که من اقدامات زمانبر و خیلی بزرگی را برای آینده در نظر نگیرم. چون عدم قطعیت محیط بسیار بالا است و معلوم نیست در بلند مدت ما در چه شرایط قرار میگیریم.
زندگی در شرایط عدم قطعیت خیلی بیشتر شبیه داشتن کوله پشتی سبک، بار کم، وابستگی کم، توان زیاد برای تحمل گرما و سرما در بازهای نسبتا بزرگ تا ماندن به مدت ۴۰ سال در اتاق یک ادارهای گوشهای از دنیا و پیوسته تقویم پایههای امنیت شغلی و داراییهای ثابتی که از یک جایی به بعد هم قرار است امنیت نسل بعدی را فراهم کند.
ولی زندگی شاید درباره همین چایی روی میز است در یک روز بهاری. زندگی شاید فرصت گفتگویی است که همین الان در جریان است. شاید تجربه کشف بودن در همین دم است. شاید!
شاید از ترس فردایی که نمی دانیم چگونه است عمده منابع ما مصرف میشود. نشاط و سلامتی جوانی شاید گرانبهاترین و عمومیترین دارایی است که در ترس از فردا هزینه میشود ... شاید!
تمرین من این روزها کشف آن چیزی است که به آن میگوییم «حال». یعنی وجهی از بودن در لحظه اکنون.