هفتهای که گذشت پنجمین سالگرد کوچ ما از دیار آشنا بود. رها کردن آشیانهای که با عشق و تلاش طی سالها ساخته بودیم توی سرزمینی که قرنها قبل پدربزرگ و مادربزرگ (به دلخواه یا به جبر زمانه؟!) به اونجا کوچ کرده، آشیانه ساختن و فرزندهاشون برای نسلها گذران عمر کرده بودن و اونجا رو وطن نامیده بودن.
سالهایی که گذشت را مرور میکنم. کلمات مثل گداختههای آتشفشان از مغزم فوران میکنه. شاید بخاطر تنهایی اجباری و نیاز به همصحبتی این روزهاست، یا اینکه در خلوت اجباری، مجالی برای شکوفایی پیدا کردهاند. ولی مغز شکاک من با اما و اگرهای همیشگی راهشون رو سد میکند. «بایستید! شما به اندازهی کافی خوب نیستید. مکتوب شدنتان حکم ماندگاری ابدیست، شاید فردا از جاری شدن پشیمان شدید. شاید در مسیر جاری شدن گل تازه شکفتهای را به بکشید یا آشیانهی دو مگس عاشق را ویران کنید.»
کلمات اما گوش شنوای این حرفها را ندارند. راهشان را به ویرگول پیدا میکنند و به چشمان خسته و کسل شدهی تو. اگر با مغز شکاک من موافقی، همین الان این صفحه رو ببند و از این به بعد اسم من رو دیدی به سرعت سکرول کن به مطلب بعدی. اما اگر موافق نیستی به من بگو چه نوع گفتگویی برات جالبه؟! کتاب، سفر، دنیای کامپیوتر و برنامه نویسی و تکنولوژی، تجربهی مهاجرت زندگی و کار به عنوان یک خانم رنگین پوست تو جامعه غرب. داستان زندگی من، یا هر موضوع دیگهای که دوست داری.
پی نوشت: واژهی مناسب فارسی برای جایگزینی با اسکرول کردن (scrolling) چیست؟!