نمی دونم چرا خوندن برام سخته، نوشتن خیلی راحته اما خوندن واقعا برام سخته.
حتما باید زور بالای سرم باشه تا یه چیزی رو بخونم. امتحان، نمره، ترس از افتادن منو مجبور به خوندن میکنه. اگه زور نباشه حوصله خوندن ندارم. نه فقط درسا کل کتاب های دنیا. نمی دونم چرا نمی تونم بخونم فقط می تونم بنویسم. البته نویسنده خیلی خوبی هم نیستم. کسی که کم بخونه نمی تونه خوب بنویسه . اما چیکار کنم نوشتن فقط حالمو خوب میکنه نه خوندن!
نوشتن یه آرامشی بهم میده که شاید هیچ کاره دیگه ای نتونه اون حس رو بهم بده. دوست دارم هر روز، هر ساعت بنویسم. اما نمی دونم راجع به چی ؟ خنده داره مگه نه
خوب به هر حال پیدا کردن موضوع برای نوشتن هم سختی های خودشو داره.
این چند روزه که نوشته های دیگرون رو میخونم با خودم میگم وای ما چقدر نویسنده های ناشناخته داریم که عالی می نویسن.
من هم دوست دارم نویسنده بشم . البته کار های خیلی زیادی دوست دارم انجام بدم که نویسندگی یکیشه.کلا زود خسته میشم، حوصلم زود سر میره. یه کار نمیتونم انجام بدم. نوشتن تنها کاریه که منو سخته نمیکنه و دوست دارم تا همیشه انجامش بدم.اما خوب کلمه کم میارم، موضوع کم میارم. اما باز هم دلم نوشتن میخواد بیشتر از هر کار دیگه ای!
کاش همین قدر که می نویسم همینقدر هم بخونم!