+ به کجا چنین شتابان
به سوی پرتگاه می روم. همان پرتگاهی که جسد روی جسد می رقصد و همان پرتگاهی که قطره ی باران اشک شده را از آسمان می گیرد و به چشم می نشاند.
+ چنین پرتگاهی وجود ندارد، چه کسی این ها را به تو گفته است؟
همان کس که همانند عقابی بود و خرگوش حق را به آسمان برد تا شاید بتواند منظره خنده گوسفندان را بیند اما قتل واجب گوسفندان به وسیله چوپان چاق را دید!
و در اخر خودش لقمه ایی شیرین برای او شد. ترس از شکم که خیانت ها که نمی کند!
+ عقاب؟ عقاب خیلی وقت است بازیچه صیادان شده است برای اینکه یک روزی عقاب رازشان را فاش نکند تا مبادا آواز دلهوره آورشان تبدیل به فاتحه مرگشان شود.
+ مکان دقیق آن پرتگاهی که گفتی کجاست؟
بین آن دو کوه و کنار آبشار، همان جایی که خداوند و خداوندشان از هم تفکیک می شود و همان جایی که دود کنده، دود است نه نفرینی مرگ بار برای ...
+ نفرین چه کسانی؟ به کسانی که جلوی رقص قلم روی کاغد را گرفتند یا جلوی چرخش سخن در راهرو بی انتها گوش را گرفتند؟
نمی دانم هر که بود شکم بزرگی داشته است یا به زاری و گریستن برای مردگان علاقه خاصی داشته است.
دیگر اهمیتی ندارد به کجا می روم. راستی، چقدر امروز هوا مه آلود است! شاید خاک و ابر یکدیگر را در آغوش گرفتند برای سوگواری باران!
+ اری ! این خاک خیال نابودی سد های ظالمان تصور شده را داشت ولی اکنون سوگوار مرگ باران است.
+ هر وقت به پرتگاه رسیدی بوسه ای بر پیشانی باران بزن و در گوشش بگو خاک مرده است ...
پایان