ویرگول
ورودثبت نام
زینب حسینی
زینب حسینیگاهی میان سردرگمی هایم واژگانی می یابم... از جنس زندگی... معمولی و تکرارشونده!
زینب حسینی
زینب حسینی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

طالب سرعت نور

《لختی یا اینرسی، قدرت مقاومتی است که با آن هر جرمی، به همان اندازه که در توان آن نهفته‌است، برای حفظ وضعیت کنونی خود تلاش دارد؛ چه در وضعیت سکون یا حالت حرکت یکنواخت رو به جلو در یک خط مستقیم. هر چه جرم یک جسم بیشتر باشد، لختی آن بیشتر است.》
قوانین فیزیک را میشود به زندگی تعمیم داد؟ یعنی من چون در حالت سکون هستم، سکون بیشتری را میطلبم؟ یعنی اگر نیروی اولیه را به خودم وارد کنم روی روال خواهم افتاد؟
مغزم از این چیزها پر است. در وضعیتی هستم که انگار همه چیز را میدانم ولی نمیتوانم پیاده شان کنم. شده ام یک عالم بی عمل! یک زنبور بی عسل!
روزهایم را بیش از اینکه حضور بگیرد افکار فرا گرفته اند. همیشه در هاله ای از افکار مبهم هستم و همیشه بی توجه به اطراف. توجهی اگر هست توجه مثبتی نیست، مملو از آرامش نیست، مملو انتظار زیادی است، شمه ای هم از آرامش ندارد. همیشه گوش به زنگ و همیشه در حالت آماده باش... اضطراب دارم؟ دچار افسردگی هستم؟ با علم اندکم میدانم که افسردگی یا اضطراب مرضی ندارم! شاید خلق و سبک زندگی ام رنگ و بویی از آنها داشته و دارد اما نمیتوانم به خودم برچسب مضطرب یا افسرده بزنم. بی انصافی خواهد بود.
از لختی شروع کردم ولی کجا رفتم... نمیدانم...
انتظار زیادی است اگر بخواهم مثل نور در خلاء در حرکت باشم؟! با سرعتی نزدیک به ۳۰۰ هزار کیلومتر بر ثانیه و بدون آنی توقف؟! میدانم انتظار زیادی است اما چه کنم... وقتی این انتظار را برابر چشمان یک تکه سنگ که در فضا ساکن و معلق است قرار بدهی چه میشود؟ تکانی به خودش میدهد و وقتی میبیند نتیجه تلاشش سرعتی مورچه ای است به تو میگوید میدانی چه نیروی عظیمی نیاز است تا مرا به آن سرعت برساند؟ عقلت را از دست داده ای؟ اصلا من به سکون خودم ادامه میدهم... اما چرا دلش دیگر با سکون خودش صاف نمیشود؟ داشت زندگی اش را میکرد... روانش به هم ریخته و دیگر نه از سکونش لذت میبرد و نه حرکتی میکند چرا که توان رسیدن به سرعت نور را ندارد... تلخ است... نه؟!
یک کمال گرا با خودش همین کار را میکند... و من هر روز و هر ساعت با خودم همین کار را میکنم... برچسب کمال گرایی... نقاب است؟! یا واقعیت دارد؟! مسئله این است!

سبک زندگیکمال گرایی
۲
۰
زینب حسینی
زینب حسینی
گاهی میان سردرگمی هایم واژگانی می یابم... از جنس زندگی... معمولی و تکرارشونده!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید