زمان كه مي گذرد، تحصيلات كه بالاتر مي رود توان و درك ادم ها براي صحبت كردن، احترام و ارتباط متقابل صحيح و درك بيشتر از روزگار و چرايي ان بالاتر مي رود، حداقل اين طوري گفته و شنيده شده اما هرچه زمان مي گذرد مثال ها ي خودي و ناخودي و درك متفاوت و متناقضي از موضوع پيدا مي شه كه فهم من را در دست اندازهاي زندگي بالا و پايين مي كند. كودكي او را خيلي به خاطر ندارم اما در مورد نوجوانيش مي دونم كه رگه هايي از اعتماد به نفس و خودشيفتگي با خود به همراه داشت ، جوان تر كه شد اتفاقي در جاده ي خلوت گرمسيري چشمم به چشمش افتاد تحصيلات عاليه را شروع كرده بود اما همچنان به بعضي اداب اجتماعي بي تفاوت بود، سن وسالش كه بالاتر رفت دوباره ديدمش، اتفاقي هم نبود قد و قيافه ي نسبتا خوبي داشت اما در مورد اخلاق همچنان تندتر از گذشته رفتار نسبتا تند و تيزي با اطرافيان نشان مي داد، چندي بعد بود كه شنيدم مصلحتي ايجاب كرده كه عاشق نشده ازدواج بكند نمي توانستم بي توجه باشم دورادور دنبالش مي كردم، دختره را كه ديدم خدايي به هم ميومدن دنيايي از ارزوهاي شيرين كتاب هاي ليلي و مجنون داشت و يه دنيا نوجواني زندگي نكرده زمان نسبتا زيادي ازشون خبر نداشتم دختره را اتفاقي توي شهر كتاب محله ديدم خيلي تغيير كرده بود سلام و احوال پرسي كردم و كنجكاوانه از زندگي سوال كردم تند تند سوال مي پرسيد ازم پرسيد ايا افزايش سن، تحصيلات دانشگاهي محل تحصيل يا سواد درك درستي از زندگي و احترام متقابل مي دهد مديريت خشم و استرس ياد گرفتنيه، گيج شده بودم بقيه داستانش را به ياد نمي اورم خودم را جاي ان مي ديدم ان وقت ها كه جوان و عاشق بودم ان وقت ها كه فكر مي كردم ان وقت ها كه مي خواستم عالم و ادم را تغيير بدهم، مي خواستم ببينم اگر من در ان شرايط بودم چه كارهايي انجام مي دادم، حسابي غرق رويا بودم كار ساده اي بود چقدر راحت مي شد در ان شرايط فكر كرد عمل كرد و موفق بود با خودم مي گفتم چرا بعضي ادم ها به اين راه حل هاي ساده دست پيدا نمي كنند از هوش اجتماعي و ابتكار عملم در كنترل شرايط غره شده بودم با صداي دخترم از جا بلند شدم روياهاي گذشته، امروز هم من را رها نمي كرد مثل هميشه از داستان ساخته و پرداخته ي دل براش حرف زدم عاقلانه تر از سن و سالش به من نگاه مي اندازه خنده ي معنا داري مي كنه و زير لب زمزمه كه مامان ادم ها هيچ وقت تا خودشان نخواهند تغيير نمي كنند ما فقط كافيه خودمان را تغيير بدهيم و در همان حال اتاق را ترك مي كند.
بخشي از كتاب اينده با عنوان " در كوچه پس كوچه هاي زندگي"