آنسوی لیلیث·۴ ماه پیشابراهیم بت شکن••ای درخشان ترین سنگ بِتُن/خاطرت هست عجیب بت شدی؟ •ابراهیم را دیدم بت پرست/آنهم آنوقت که تو نیک شدی•تبر شکستنت آویخت بر وبالِ خویش/که مبادا…
آنسوی لیلیث·۴ ماه پیشچَشمِ تو؛چشم تو امیختهی عسل بود؛آغشتهی زهری کشنده و بی پادزهر،چگونه میتوانست رهایی یابد دخترکی که زهرِعسلی چشمانت را حبسِ قلبش کرده بود؟!. چگونه د…
آنسوی لیلیث·۴ ماه پیشترس.ترسیدیم؛از جنینِ کلماتی که نیامده در اشکهایمان سِقط میشدنداز نیافتن تکه محبتهای گم شده لابه لای قلبهای بزرگترهایی به گسترهی پدر و مادر!!از…
آنسوی لیلیث·۴ ماه پیشاو که بود؟آنقدر آن انگشت وامانده را درون دهانهی بازشدهی پوست برفینش میچرخاند که رقص خون پارکِتهای بی ارزش هم به بزم و رقص دعوت میکرد.هیچ حس نمیکرد،…