تا به حال شده که به یکباره در مورد موضوعی فکر کنید و همون موضوع براتون اتفاق بیفته، مثلا به دوستتون فکر کنید و همون روز باهاتون تماس بگیره یا اینکه موضوعی ذهنتون رو مشغول کرده باشه و به یکباره داخل کتاب یا برنامه تلویزیونی کلمه ای مرتبط با اون چیزی که توی ذهنتونه رو میشنوین.
ساده ترش رو بگم زمانی که سرکلاس درس بودیم و میترسیدیم معلم صدامون بزنه، یدفه همون لحظه اسممون خونده میشد.
بعضیا ممکنه این اتفاقات رو با اصطلاح تله پاتی توجیح کنند:
بر اساس علم روانشناسی : ارتباط ذهنی افکار، احساسات و ایده ها بین دو فرد، بدون استفاده از راه های ارتباطی معمول تله پاتی گفته می شود.
اما تله پاتی توجیه تمام این اتفاقات نیست.
مدتی بود که مساله خودشناسی ذهنم رو مشغول کرده بود و برای سوالاتی که توی ذهنم بود با جواب هایی متفاوت روبه رو شدم مثلا دیدن یک کانال که جواب سوال من بود. دیدن فیلمی که به سوال من جواب میداد و گفتگویی با دوستم که به یکباره ذهن من رو به این سمت برد که توصیه های فیلم و کانال رو بپذیرم.
شاید حرفای اون روز دوستم به ظاهر قضیه تصادفی بود و معنی نداشت اما وقتی تمام این اتفاقات رو کنار هم چیدم به مفهومی که مد نظرم بود رسیدم و اسم این پدیده در روانشناسی یونگ همزمانی هست.
همزمانی در زبان انگلیسی :( Synchronicity) به رخ دادن دو اتفاق (و یا بیشتر) گفته میشود که حادثهای معنیدار را تشکیل می دهد اما از لحاظ علّمی هیچ ربطی به هم نداشته باشند.
اصطلاح همزمانی از روزی باب شد که یونگ داخل اتاقش همراه با بیماری نشسته بود که از دیدن یک سوسک طلایی توی خواب صحبت میکرد. یدفه با برخورد حشره ای به پنجره اتاقش مواجه شد که برای ورود به اتاق تلاش می کرد. یونگ پنجره را باز کرد و در کمال ناباوری یک سوسک طلایی رو دید. دیدن حشره ای که بیمار در اون لحظه درموردش صحبت میکرد. شاید تصادفی اما این قضیه به بیمار کمک کرد تا حرفای یونگ را بهتر بپذیره.
این اتفاقات به ظاهر تصادفی هر کدوم ممکنه برای ما یک پیامی را به همراه داشته باشند. در واقع میشه گفت که هر اتفاقی علتی داره و همه چیز در زندگی ما به هم پیوند خورده. از گذشته تا به حال و آینده. هر کدوم از این اتفاقات تصادفی چیزی نیستند جز همزمانی.
خود من بارها با هر اتفاقی در زندگیم با خودم تکرار کردم که هیچ چیز تصادفی نیست و بعد هر اتفاقی رو نشستیم از بالای سر زندگی نگاه کردم و تحلیل کردم که چرا و به چه علتی این اتفاق در زندگی من افتاده.
ملاقات ادم های جدید، شنیدن پیشنهادات کاری جدی و اتفاقات و حتی حوادثی که به نظر سخت و طاقت فرسا میان.
توی این حوزه یه اصطلاحی هست که شاید خیلی به کاربیاد
وقتی شاگرد اماده باشه استاد ظاهر میشه
گذشته، حال و آینده ما، به یکدیگر پیوند خورده اند. اگر چه ممکن است تمام آنچه برایمان رخ می دهد را درک نکنیم، اما همیشه دلیلی وجود دارد و آن دلیل، یه زمانی در مسیر، برامون روشن خواهد شد.
دیپاک چوپرا به عنوان یک سخنران و نویسندۀ هندی-آمریکایی مشهور و محبوب جهان در زمینه بهبود عملکرد ذهن و بدن پدیده همزمانی را اینطور توضیح می دهد:
مراحل بالا را تکرار کنید.
همه این مراحل شامل شفافیت ذهنی است، و انجام مدیتیشن منظم یکی از قوی ترین راه ها برای پاکسازی ذهن و باز کردن مسیرهای دستیابی به سطح عمیق تر آگاهی است. هرچه بیشتر تمرین کنید مهارت بیشتری را به دست می اورید.
اگر ما باهوش باشیم از این پدیده می تونیم به نفع خودمون استفاده کنیم اما چطوری؟
هر زمانی که ما حقیقتا با اون چیزی که عمیقا خواستار اون هستید هم گام و هم فرکانس میشیم احتمال رخ دادن و رویارویی با اون پدیده برای ما وجود دارد. این قضیه رو با این مفهوم میتونید درک کنید که افراد مشابه هم با هم ملاقات می کنند.
این ادم ها با افراد هم فرکانس خودشون میزان میشند و شما به طور ناگهانی اما با یک دلیل پنهان، شخصی رو ملاقات می کنید. همزمانی تفسیر این نوع اتفاقاته و تصادف اصلا واژه درستی نیست و یک توهمه.
اگر بیایم و این پدیده رو به عنوان یک امر مسلم توی زندگیمون بپذیریم به یک سطح روحی میرسیم که می توانیم پیام های قوی رو به جهان اطرافمون ارسال کنیم. وقتی ما در خودمون این قدرت رو میبینیم بی تفاوتی نسبت به جهان بیرون و اتفاقات رو کنار میذاریم و نسبت به کارهامون با اراده بیشتری عمل می کنیم.
بطور مختصر، همزمانی به معنای برقراری هارمونی و هماهنگی در هر چیزی که در جستجوی آن باشید، و هوشیار و آگاه بودن نسبت به تمام آنچه که اطرافتان رخ می دهد، است.
بعضی وقتا با دیدن فیلم هایی که توی سینما پخش میشه با خودمون تکرار میکنیم که اینا همش فیلمه. اما حقیقتت اینه که هر کدوم از این فیلم ها داستان زندگی یکی از ماهاست. این روزها که داستان برنامه زندگی پس از زندگی رو میشنویم یه چیز توی همشون مشترکه و اون اینکه پس از مرگ داستان زندگی از بزرگسالی تا بچگی به صورت معکوس برای همه پلی میشه
حقیقت اینه که شاید ما باورمون نشه اما "اگر من نویسنده داستان زندگیام نیستم، پس چه کسی نویسنده آن است؟"
منتظر نظراتتون هستم دوستای عزیز