دیشب دوستی بهم میگفت ویرگول ننویس،بیا و سایت خودت رو راه اندازی کن،البته توصیه اون دوست عزیز رو هم نادیده نمیگیرم
من می نویسم،چون نوشتن از لذت بخش ترین کارهای زندگیمه
اصلا با خودم قرار گذاشته بودم ک هر روز از تجربه هام سر کار بنویسم و این تجربه ای ک دارم واسش انرژی زیادی رو میزارم واس خودم ثبت کنم
یادم بیاد کجا بودم و به کجا رسیدم
وبگاه ها شده خوره تمام ادم هایی ک دغدغه مندند،ک بنویسن تا مردم اگاه بشن، و اگاهی جامعه و انسان ها واسشون مهم
دغدغه منم برون ریزی مثبت بطوریکه بتونم به اگاهی برسونم، اگاهی یه فرایندی ک هرگز متوقف نمیشه و هر روز داری به سمت بالا و بالاتر میری
به همین راحتی میش زندگی رو قشنگ کرد
الان ساعت ۱۰ دقیقه به ۸ پشت در بسته دفترم
این یعنی سختی،اما من بهش میگم فرصت تا بتونم این نوسته وبلاگ رو بنویسم و با خودم خلوت کنم
شاید خیلی سخت باشه ساعت ۵ونیم از رختخوابت بیرون بیای و به تموم حس های ک تو رو میخاد به گرمای رختخواب برگردونه نه بگی و اونقدر تو تاریکی سر صبح با خودت صحبت کنی تا به انرژیت زیاد بشه و بتونی قدم های بعدیت رو برداری
هر روز باید با خودت حرف بزنی ک جلوی وسوسه من حق دارم راحت باشم بایستی
با خودم میگم،منم عادت میکنم،کم کم راه میفتم حسم و انرژیم بیشتر میشه، ولی هر روز واقعا با خودم کلی واگویه دارم
میگم بیخیال،زمستونو میخای چیکار کنی؟
و این دور باطل،تنها چیزی ک منو به حال خوب میرسونه همون هدفی ک در نظر دارم،هر روز به برگه زرد هدفام که رو اینه است نگاه میکنم و یه لبخندی میزنم،و به این فک میکنم ک کجا بودم و الان دقیقا میون ارزوهامم
قشنگه
و این حس خوب تموم اونچیزیه ک بهش میگن
رضایت از زندگی
سخت و شیرین دورانیه ک میگذره،چه بهتر در مسیر باشیم