نوشتن بهم ارامش میده
اینکه بخام به اینکه چی در گذشته اتفاق افتاده فکرکنم نوشتنم رو مغشوش میکنه یعنی یجورایی اشفته و بی سرو ته می نویسم. ولی اصولا نوشتن خیلی خوبه
دو دقیقه پیش شروع کردم به نوشتن و بی سرو ته فقط کلمه ها رو ریختم رو دسکتاپ، خودم نگاهشون میکردم پر دلهره میشدم، دلهره نشدن. اصولا گذشته پر دلهره است، پر از چرا؟ و چطور؟ و یه عالمه بی جوابی که تا ساعت ها ذهنت رو مشغول کرده و بعد که به ساعت نگاه میکنی از اینکه کی عقربه رو اینقد جلو هل داده تعجب میکنی، کی ساعت 3 شد!!!
اصلا خاصیت شب همینه ،هم ارامشه و هم تفکر. نمیدونم البته واس من اینه، از قدیم عادت داشتم شبا فکر میکردم و سامانی به افکارم میدادم. اصلا ارامش شب و گذشتن از 12 یعنی شروع من و ساعات خلوتم با خودم. سحرخیزی هم خوبه اما شب یه چیز دیگس. میگن ادم های خلاق شبها کار میکنن
کلی سوال دارم از خودم مثلا میخام بگم این روزا چیکار میکنی؟کجا داری میدوی؟ خروجی کارت چی بود؟ اگ داری اشتباه میری خطت رو عوض کن! مشکل من اینه که خودمو قبول ندارم، گاهی میخام خیلی باشم اما خوب که به خودم نگاه میکنم خیلی نیستم
یه ادم عادم ام
دستام، صورتم،نگاهم، نوشته هام، کارهام، زندگیم، خانوادم، روزهام. همش عادیه!
من ادم خارق العادهای نیستم و نتونستم باشم. من یه ادم عادی ام مث همه .نمیدونم چطور بزرگ شدم که همیشه فک میکردم یه ادم خارق العادم و با بقیه فرق دارم. البته از یه لحاظ هایی هم اره من بنده شایسته خدا با افرینش متفاوتم که خدا فقط یکی از نوع من ساخته و هیچکس مث من فک نمیکنه مث من نمینویسه، نمخنده، نمی بینه، نگاه نمیکنه، زندگی نمیکنه
میدونی از یه چیزی خسته شدم از تلاشی که برای متفاوت بودن خودم میکنم و میخام خاص باشم. و تو مقوله ازدواج که میخام طرفم هم یه ادم خاصی باشه و نمیتونم با ادم های معمولی کنار بیام و یه دور باطل ایجاد میشه
اصلا ادم معمولی کیه
من معمولی بودن رو دوس دارم یا ندارم? اصلا میتونم بپذیرم من خاص نیستم و معمولی ام؟ اصلا معمولی بودن خوبه یا بد؟ اصلا خاص بودن در محضر خداس یا بنده هاش؟ یه جورایی نمیدونم!!!
واقعا من کدومم؟؟؟ من معمولی بودن رو دوست ندارم وتمام عمرم به دنبال ترین ها بودم. قشنگترین، درسخون ترین، باهوش ترین، موفق ترین، نابغه ترین و یه عالمه ترین که منو ازار دادتا خودم نباشم. و همیشه یا نباشم یا تلاش کنم که اون ترینه باشم. یعنی یه روزهایی از خودم دست کشیم و کامل خودم نبودم تا اینطوری ترین باشم. اونم برای بقیه. در خود سانسوری مطلق بودم وهستم.
میخام مث بقیه باشم یکی مث بقیه که هیچ کدوم از این ترین ها نیست ولی خودشه دنبال ترین ادم ها نیست و خودشه، دنبال پیدا کردن ترین ها در ادم ها نیست و خودشه، دنبال ترین شدن در کارهاش نیست و خودشه.منظورم از "معمولی" همان است که عالی و ایدهآل و منحصر به فرد و کمیاب و در پشت ابرها نیست، بلکه همینجا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.
میدونی من یه سایه ای دارم که نمیتونم بپذیرم منم معمولی ام!!!
و امشب کشفش کردم. هورا یه کشف جدید
من لیلی یه دختر معمولی با چشای معمولی که بدون ارایش در خیابانهای شهر قدم میزنم، راه میرم، گاهی گریه میکنم، گاهی میخندم موقع خندیدن دندونام بیرون میریزن و برق میزنن، گاهی در خیابان های شهر با خودم حرف میزنم، معمولی مینویسم جوری که بهتر از من و در سطح من خیلیا هستن، من مث بقیه زندگی میکنم لباس میپوشم حتی مریض میشم وموقع مریضی مث بقیه حالم بده، عذا میخورم توالت میرم نفس میکشم به دنیا نگاه میکنم. و این شاید تمام تفاوت من با بقیه باشه
نگاه من
چطور دنیا رو میبینم چطور ادم ها رو میبینم، چطور خدا رو میبینم، چطور به مشکلات و سختی ها نگاه میکنم و چطور از زندگیم لذت میبرم، چطور با خدای خودم صحبت میکنم و چطور حس میکنم. این تمام تفاوت منه افکارم!!!
کپی از نت:
من معمولی ام
از همان دخترهای معمولی شهر
كه لباس های گشاد و راحت می پوشند
آرایش شان انقدر دیده نمی شود كه انگار اصلا آرایش ندارند
حواسشان نیست كه باید كجا و چگونه بخندند
خسته كه می شوند یك گوشه ی شهر چهارزانو می شینند و آدمها را نگاه می كنند
از همان دخترهای معمولی كه هیچ چیز را معمولی نمی بینند
كه همه چیز را تحلیل می كنند
رفتارها را؛
گفتارها را
كه هرچه می شود خودشان را سرزنش می كنند
من معمولی ام
آنقدر معمولی
كه ساده دل می دهم
ساده می بینم
ساده می خواهم