تا به حال این جمله رو شنیدین؟
«هرچه انتخابهای بیشتری در دسترس باشند، احتمال بیشتری وجود دارد که فرد به یک انتخاب نامطلوب دست بزند و این احتمال میتواند همهی لذتی را که فرد میتوانسته از انتخاب واقعی خویش ببرد، خراب میکند.»
این جمله از کتاب «پارادوکس انتخاب»، انتخاب شده. یعنی وقتی تو توی کمد لباست 10 تا مانتو یا تی شرت برای پوشیدن داری موقع انتخاب زمان بیشتری رو صرف انتخاب بین این گزینه ها میکنین. و زمانیکه این تعداد کمتر میشه تو دقیقا قراره بین 3 تا یا 2 تا انتخاب کنی سریع تصمیم میگیری و اون حس خوبه هست. چون ذهنت رو خسته نکردی.
میدونین چیه، انتخاب کردن های مداوم ذهن ما رو خسته میکنه و به تدریج ذهن ما دچار فرسودگی میشه. اونم انتخاب های خسته کننده و تکراری.
چی بپوشم؟ چی بخورم؟ چی گوش بدم؟ چی ببینم؟ از کدوم مسیر برم؟ کدوم پیام رو جواب بدم؟ با کی صحبت کنم و هزاران انتخاب دیگه
مثلا اگر شخصیت های ثروتمند و مشهوری مثل زاکر برگ و استیو جابز رو تصاویرشون رو ببینید متوجه میشید که استیو جابز معمولا یه تی شرت مشکی تنشه و زاکر برگ توسی. خوب این افراد نمیان تمام روز درگیری ذهنی داشته باشن که امروز کدوم تی شرت رو بپوشم جوابشون هم به سوال خبرنگارا برای این چرایی اینه:
چون که در این حالت مجبور نیست در مورد اینکه چه لباسی بپوشد دست به انتخاب بزند.
یادتونه توی مقاله قبلی درمورد یه لیست صحبت کردم. این لیسته یه قدرت به ما میده ما اولویت هامون رو شناسایی کنیم
اول بزارین در مورد تاثیر تصمیمات روی زندگیمون یه بررسی بکینم. یه تصمیم بر اساس سه عامل متفاوت میشه:
ما الان درباره تصمیمات شخصی خودمون صحبت میکنیم که حوزه اثر گذاریشون در در جه اول بر ما و زندگی خودمونه. چون اگر بخام بگم فقط خودمون اثر موجی رو نادیده گرفتم.
الان لحظه ای رو تصور کنید که توی یه تصمیم گیری مهم یا تقریبا مهم توی زندگیتون گیر افتادین:
نمیدونین این شخص مناسب شماست؟ نمیدونید این رشته به درد شما میخوره؟ نمی دونید این پروژه یا پیشنهاد کاری رو قبول کنید؟ پس میام و اون فولدر رو باز میکنم و دغدغه هام رو میخونم. اولویت ها و اهدافم رو مرور میکنم، ارزش هام رو بررسی می کنم. حالا چی دارم یه خط فکری که میدونم من از زندگی خودم چی میخام. خوب بنظرم این بازرسی کافی نیست. چون الان باید ببینی اون اشفتگی توی ذهنت به خاطر کدوم سوالیه که ذهنت رو مشغول کردن.
پس شروع میکنی نوشتن. روی یه کاغذ. قرار نیست به سوالی جواب بدی. فقط بنویس در مورد اون مساله که ذهنت رو مشغول کرده. هی کم میاری. ممکن اولش فقط 5 سطر بنویسی اونم شامل یه سری تیتر کلی باشه
بنابراین برای تصمیمگیری نیاز به اطلاعات صحیح و به روز است.
بیا هر تیتر رو برای خودت باز کن. ببین که نظرت رو این بخش چیه؟ هی توضیح بده و بزار تمام زواید ذهنت درباره اون مساله برون ریزی بشه. باورت نمیشه ولی چیزایی در مورد خودت و نظرت درباره اون مساله متوجه میشی که نمی دونستی.
خوب چیا با این نوشتن برایت مشخص میشه:
من یه مدت پیش یه پیشنهاد کاری برام پیش اومد: خوب کار خوب و مزایا و حقوقش هم خوب ولی یه سری مشکلات داشت. اول اینکه تایم زیادی از روز رو من درگیرش بودم و نهایتا شب خسته و کوفته بر میگشتم خونه. امتحان کردم یه هفته. من شبا ( البته اواخرپاییز بود و روزا کوتاه) فقط فرصت میکردم بیام شام بخورم بخابم. یه هفته گذشته و من خبری از خودم نداشتم . من که هر روز اول به خودم سر میزدم. دیدم عصبی شدم حوصله ندارم و اینو با نوشتن چند صفحه در مورد اون قضیه فهمیدم. من اونجا فهمیدم که اولویت کار برای تا چه حده. و چه جور کارایی رو ترجیح میدم. در کمال ناباوری مدیر شرکت، اخر هفته گفتم من نمیتونم با این شرایط ادامه همکاری داشته باشم. من با شیفت تمام وقت مشکل دارم. یا پاره وقت یا قطع همکاری. ...
خوب اولویت اول من زندگی با کیفیته. اولویت شما چیه؟ یه جاهایی همه مون بین تصمیم های دو سر برد گیر افتادیم. اما برد واقعی وقتیه در کمال اقتدار بتونی به دیگران نه بگی و بهخودت بگی اره.
اقتدار وقتیه که بتونی شفاف فکر کنی.بفهمی کدوم مسیر و خط تو نیست. کدوم زندگی تو نیست. ما توی تصمیم گیری یه موقع هایی فقط عقلی فکر میکنیم. اما به نظر من زندگی در کنار عاقلانه بودن مجموعه ای از الهاماته. شهوده. تو یجایی که میبینی راهی نیست قدم برمیداری و به یه نیروی بالا سرت اعتماد می کنی و راه باز میشه. در حالی که عاقلانه بودن این مسیرو برات باز نمیکرد. پس بنویس. چرا میخای این تصمیم رو گیری. چرا این انتخاب تو میشه.
اون وقت هر اتفاقی افتاد تو اگاهانه قدم برداشتی. میدونستی این هم ممکنه اتفاق بیفته و مسئولیتش رو پذیرفتی. دیگه از نگرانی های بعدش جلوگیری میکنی. به خودت اعتماد داشته باش
با هر تصمیم تو داری چند تا ویژگی رو در خودت بارور میکنی. از تصمیم گرفتن فرار نکنین. تصمیم گیری رو به بقیه نسپارین. بسازید در خودتون:
جالبه بدونید کسایی که موسیقی تند گوش میکنن یا اونایی که بازی کامپوتری بازی میکنن، یا اونایی که ورزش هایی مثل تنیس، رالی انجام میدن- که نیاز به تصیمیم های انی دارند- سریع تر تصمیم می گیرند.
خوب شما توی تصمیم گیری هاتون چیکارا کردین و به چه نتیجه ای رسیدین؟