توی تایم کاری بودم و یه دفعه گوشه تلگرامم استوری های نویسنده سایتمون رو دیدم، روی عادت چند روز بود که استوریهاشو چک میکردم. اینبارم درست بود یه حس ناکامی شدید و یاس توی متنی که نوشته بود موج میزد.
نمیدونم چه حسی تو وجودم بود که این دفعه استوریشو ریپلای کردم و سوال کردم چرا این حجم از نامیدی؟
شاید منتظر این سوال بود شایدم نه با چند تا سوال، تونست اعتماد کنه و ادامه داد.
تازه از سربازی برگشته بود و به شدت مایوس بود، حتی نمیدونست که میخواد چیکار کنه، نظم فکری نداشت و به شدت نگران بود، نگران آیندش، نگران کارش و نگران اینکه اصلا چی از زندگی میخواد.
شنیده بودم از مسئول چک محتواها که جدیدا با هم درگیری هایی داشتن، درکش کردم و حس کردم که باید کاری کرد.
میدونستم توی این شرایط شاید براش طبیعیه، شاید هرکسی هم جای اون بود همین حس رو داشت. روزایی بود که خودمم همینقد هراسان و مستاصل بودم. به مسیری که اومده بودم فک کردم و بدون توضیح اضافه بهش گفتم مشکل تو اینه
با اینکه ما فقط ارتباطات کاری داشتیم حرفمو پذیرفت و ازش خواستم با فلان کانال پیش بره و این مسیر رو دنبال کنه.
چند ماه از اون ماجرا میگذشت و منم درگیر زندگی و کار خودم بودم تا اینکه یه روز توی یکی از محتواهای سایت به مشکل خوردم و کامنت گذاشتم برای نویسنده، چند دقیقه ای نگذشته بود که پیامشو توی چت تلگرام دیدم که عذرخواهی کرد(رفتاری که اصلا ازش انتظار نداشتم با پیشینه ای که داشت) و در کمال احترام مساله رو حل کرد. این تغییر رفتار منو به سوال واداشت که چقد روی خودش کار کرده؟
ازم تشکر کرد و بهم گفت که تا حدی مواردی که گفته بودم را پیش برده، ولی یسری مشکلات داره و ازم خواست که آیدی شخصیمو بهش بدم. مشکلاتش رو مطرح کرد و من اینبار با ویس دقیقتر ازش خواستم هدفسازی کنه. از برنامه ریزی روزانه تا 5 سال ایندش باید چیده بشه. باید هر روز هر چیزی که باهاش به مشکل میخوره رو ببره تو اتاق جنگ و حلش کنه.
و ازش خواستم درست وقت بگذاره. طوی اون هفته و هفته بعدش یسری سوالات پرسیدو با دقت راهنماییش کردم. منبع در اختیارش گذاشتم و اون بازم استقبال کرد.
حرفم یه چیز بود، دور و بر من پر ادم هاییه که من راهنماییشون میکنم ولی نمیخان تغییر کنن، و اگر تو حالت خوبه به خاطر اینه که میخاستی که تغییر کنی و برای خودت ارزش قائل بودی.
و حقیقتا قصه تغییر کردن همینه اینکه بخوای و حرکت کنی.
دیروز یدفه توی تلگرام یه نوتیف اومد به خیال اینکه ازم سوال داره انلاین شدم و با متن زیر مواجهه شدم
دلم نیومد باهاتون شیر نکنم چون خیلی حس شیرینی برام داشت.
با تجربه های قبلی هم که داشتم یه دفعه یه چیزی گوشه ذهنم جرقه زد. اینکه من دوس دارم کمک کنم تا دیگران رشد کنن. بهش مسیر بگم. پیگیریشون کنم. من دوس دارم یه همراه موفقیت باشم.
و یه دفعه اسمش یادم اومد coach لایف.
اینجا میخام ازتون بخام که منو راهنمایی کنید. من دوس دارم توی این مسیر قدم بردارم. ایا کسی این مسیر رو رفته؟ کسی میدونه چطور باید شرو کنم؟ و اینکه اصلا چطور میتونم خودم رو معرفی کنم. البته نمیتونم بگم که من مسیرم تمام شده و من کاملم. نه من خودم هنوز توی این مسیرم و در حال رشد
منتظر نظرات گرمتون هستم دوستان عزیز ویرگولی