ویرگول
ورودثبت نام
Elham.mohammadi9069
Elham.mohammadi9069من دنبال تولد خودمم، ولی نه اون تولدی که پدر و مادرم عاملش بودن این سری میخوام خودم خودمو به دنیا بیارم! اونجوری که‌ دوس دارم...
Elham.mohammadi9069
Elham.mohammadi9069
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

از انقلاب تا تجریش؛ قصه‌ی نسلی میان درختان ولیعصر

بیا و بشو خیابون ولیعصر من؛ طولانی، سرسبز، با درختای تنومند که تابستونا سایه می‌دادن و زمستونا برگاشون تو باد می‌رقصید. خیابونی پر از کافه‌های دنج و کلاسیک، پر از موسیقی دلربا و آرام‌بخش که از پشت شیشه‌ها می‌پیچید توی هوای سرد عصرای تهران.

منم قول میدم میشم انقلاب تا چهارراه ولیعصرت؛ شلوغ و شیطون. پر ذوق و پر حرف. ما هیچ‌وقت نمی‌نشستیم توی کافه، چون پیاده‌روی‌اش قشنگ‌تر بود. همه‌چی رنگی‌تر، زنده‌تر، خواستنی‌تر. انگار چایی‌هاش هم داغ‌تر بودن، نون‌هاش خوش‌بوتر. منم خودمو جا می‌ذاشتم تو یکی از کتاب‌فروشی‌ها؛ لابه‌لای قفسه‌هایی که پر بودن از کتابایی که شاید هیچ‌وقت کسی نخونه. ولی دفعه بعدی کیه؟ اصلاً کسی خودش رو جا میذاره بین کتاب‌ها؟ میشه داستان زندگی یه نفر؟ یا هممون فقط تیکه‌هایی پراکنده‌ایم تو حاشیه دفتر یادداشت‌ها؟

حالا که دیگه هممون رفتیم، وقتی برگردیم، احتمالا کتابا ضخیم‌تر شدن. نه از بس خونده شدن، از بار تنهایی و دلتنگی. از غصه‌ی خلوتی کافه‌هایی که یه دهه با چه ذوقی رفتیمشون. ما که رفتیم اون سر دنیا که مک‌دونالد اصل بخوریم، ولی دلمون لک زد برای فلافلی‌های کارگر جنوبی. برای سینما آفریقا که هنوز بوی پاپ‌کورنای قدیمی‌اش تو ذهنم می‌مونه. برای کافه‌های نجات‌الهی. برای پرسه‌زدنای طولانی از پارک‌وی تا تجریش، زیر درختایی که سال‌ها کنارمون بودن و هیچ‌وقت پیر نشدن.

کی قراره کتاب ما رو بنویسه؟ ما که اصلاً کتاب نمی‌شیم چون فصل نداریم. ما فقط واژه‌ایم. یه سری کلمه‌ی سرهم شده‌ی بی‌دقت. نسل سرگردان بین کارگر شمالی تا جنوبی. نسلی پرشور بین چهارراه ولیعصر تا میدون ولیعصر. نسلی هنردوست تو پارک خانه هنرمندان. نسلی امیدوار بین پارک‌وی و باغ فردوس.  نسلی که بیشتر از اینکه عکس چاپ کنه، استوری گذاشت. بیشتر از اینکه توی کافه‌ها بنشینه، پیام‌های تلگرامی ردوبدل کرد. نسلی که شعرهاشو روی دیوار کافه‌ها نمی‌نوشت، روی کپشن‌ها می‌ریخت. نسلی که بیشتر از اینکه دوستاشو ببینه پروفایلشونو چک کرد.

و نسل بعدی؟ شاید برای اونا ولیعصر فقط یک اسم تو گوگل‌مپ باشه. شاید کتاب‌فروشی‌ها دیگه جاشونو دادن به فروشگاه‌های آنلاین، شاید کافه‌ها پر از مانیتور و هدست‌های واقعیت مجازی بشن. ولی خوبیش اینه میدونیم که هر نسلی ردپای خودش رو می‌ذاره. شایدم کتاب ما نوشته نشه، اما واژه‌هامون تو هوا می‌مونن؛ روی دیوار کافه‌های متروکه، توی عکسای قدیمی گوشی‌هامون، یا لابه‌لای پیام‌هایی که هیچ‌وقت پاک نشدن، تو حسی که از لبوهای داغ جاده فشم گرفتیم، تو کاسه آش های پارک لاله، تو بازار رنگی تجریش تو کوچه پس کوچه های محله های دربند و درکه. 

ما نسلی دور بودیم، خیلی دور. نسلی که به جای سفرهای کمپی، ویدئو کال داشت. نسلی که هیچ‌وقت نمی‌دونست قراره کجا موندگار بشه. نسلی که شعرهاش تو استوری می‌سوخت و عکس‌هاش توی آرشیو گوشی خاک می‌خورد.

و شاید هم، هیچ‌وقت کتاب نشیم. شاید فقط واژه‌هایی باشیم که باد از روی پیاده‌روهای ولیعصر رد می‌کنه. اما همین کلمات، همین ردپاها، شاید روزی کسی رو وسوسه کنه که داستان ما رو از نو بنویسه. با همه‌ی بی‌دقتی‌ها، با همه‌ی دل‌تنگی‌ها.


داستان زندگیداستان
۳۳
۵
Elham.mohammadi9069
Elham.mohammadi9069
من دنبال تولد خودمم، ولی نه اون تولدی که پدر و مادرم عاملش بودن این سری میخوام خودم خودمو به دنیا بیارم! اونجوری که‌ دوس دارم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید