دیدی آخرای سفر، وقتی داری چمدونات رو میبندی که برگردی، چمدونات پر شده و بسته نمیشه؟ درست مثل کتابی که بعد خوندن قطور شده و دیگه مثل اولش نمیشه.
تا حالا فکر کردی چرا؟ چون تو داری با یه کوله بار از تمام خاطرههایی برمیگردی که توی سفر رقم زدی. حالا چمدونات پر از تجربه اس؛
به همه لحظههایی فکر کن که روی بابونهها دراز کشیدی تا ابرها رو تماشا کنی، توی گندم زار قدم زدی و به سکوت طبیعت گوش دادی، حس پیچیدن باد توی موهات رو یادته؟ نارنجی غروب خورشید روی تپهها رو چی؟
با دیدن تمام این منظرهها، یه ستاره توی چشمهات برق زد؛ و حالا تو یه آسمون ستاره توی چمدونات داری. ستاره جاش توی آسمونهاست و فقط سهم کسایی میشه که سر به هوا باشن، سفر کنن، اونایی که جسورن و میرن تا دل به ناشناختهها بزنن، به نسیم گوش کنن، با درختها حرف بزنن.
استرس تنهایی دل به سفر دادن رو یادته؟ ذوق آشنا شدن با همسفرها، صدای خندههاتون، کسی چه میدونه، شاید سالها بعد درختهای جنگل فندقلو زبون باز کنن و قصه مسافرانی رو بگن که دست به دست هم زدن به دل جنگل؛ کشف کردن، خندیدن، بزرگ شدن، رفاقت ساختن و ستاره جمع کردن.
حالا وقتی برگردی خونه، چمدونات رو که باز کنی، سقف اتاقت یه عالمه ستاره داره که هرکدوم مثل دوستیهای این سفر بهت لبخند میزنن و میشن روشنی شبهای تاریکت.
دوستیهایی که میمونن و میشن نویدبخش خاطره سازیهای آینده، دلگرمی سفرهای بعدی و دل خوشی برای وقتهای دلتنگی. دوستیهایی که وقتی دلت گرفت بهت امید میدن که بازم میشه سفر کرد، خاطره ساخت، جسور بود و تجربه کرد. شاید این بار، با یه چمدون بزرگتر.
...
ویدیو مربوط به این متن رو میتونید از لینک زیر تماشا کنید:
https://www.instagram.com/reel/C8Zwc8cNpts/?igsh=NXlqYWVsNHhmOXAz