مبینا داوری·۵ ماه پیشبخواب سرباز... (+نسخه صوتی)راستش را بخواهید امشب اصلا قصد نوشتن نداشتم، آمده بودم یواشکی جواب کامنت های اخیر را بدهم که دیر نشود، ملت فکر نکنند این چه عصاقورت داده ای…
مبینا داوری·۵ ماه پیشغم با روبان صورتی (+ نسخه صوتی)همون دسته گل...من زیاد گل میخرم، به بهانههای مختلف؛ گل برای مادرم، گل برای شرکت، گل از طرف شرکت برای همکاران جدید، گل چون بهار است، گل چو…
مبینا داوری·۵ ماه پیشخودت چه؟ میخواهی بنویسمت؟اگر حس میکنید از طرف پستهای امروز من بمباران شدهاید، خب داستان از این قرار است که من تازه امروز وقت کردم چیزهایی که جمعه پیش روی کاغذ نو…
مبینا داوری·۵ ماه پیشباران به وقت تیراین هوای تیرماه هم یک جوری شده که انگار خداوند کنترل آن را دست دختری محتاط داده است. هوا گرم است، باشد قبول، دختر قاعده مداری میکند. به هر…
مبینا داوری·۵ ماه پیشنویسندگی در اتوبوسپس از تجربهی امروز من دارم کم کم به این نتیجه میرسم که روزهای جمعه وقت مناسبی برای نویسندگی نیست! حتما باید روز کاری باشد، در حال برگشت ا…
مبینا داوری·۵ ماه پیشاگر این دروغ است، بگذار من دروغگو باشم.(+ نسخه صوتی)این ساعتها قصد نوشتن کردهام اما برای فرار از نوشتن هر کاری بگویی کردهام. برای نوشتن تلاش کردهام، کتاب خوانده ام، موسیقی گوش داده ام. ام…
مبینا داوری·۵ ماه پیشبه گندم زارم بازگردان...میگویند در عربی واژهای هست، "وجوم"، وصف اندوهی که صاحبش را لال میکند؛در حافظهی ذهن نه اما در حافظهی قلب به یاد دارم روزگاری که تجربها…
مبینا داوری·۵ ماه پیشقصه فیلیابی اردبیلدیدی آخرای سفر، وقتی داری چمدونات رو میبندی که برگردی، چمدونات پر شده و بسته نمیشه؟ درست مثل کتابی که بعد خوندن قطور شده و دیگه مثل اول…
مبینا داوری·۵ ماه پیشمن هنوز زنده ام!یک سلام دوباره!اگر کسی از خوانندگان قبلی من را یادش باشد، باید بگویم که من برگشتهام؛ و این طور که مسلم هست هنوز زنده ام. در این مدتی که نب…
مبینا داوری·۱۰ ماه پیشیک جرعه تلاش، اندکی تحمل.جمعه، آخرای بهمن، ساعت ده و چهل و سه دقیقه.من برگشتم. پس از شش ماه، به همان دلیلی که سر در این پروفایل زدهام، برای آنکه مغزم نترکد و قلبم…