ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه زارع‌پور نبیل
فاطمه زارع‌پور نبیللونیستوفر به اقتصاد و تاریخ اهمیت‌دهنده.
فاطمه زارع‌پور نبیل
فاطمه زارع‌پور نبیل
خواندن ۴ دقیقه·۱ روز پیش

نبوغ در کشف دیگری است

در سفر اخیرم از رفتار هم‌قطارم متعجب بودم؛ بعد از اینکه گفت از این شاخه به آن شاخه پریدن خسته است بهانه‌ای به دستم آمد تا بپرسم تحصیلاتت چیست؟ پاسخ داد پنجم دبستان و بعد هم گفت اصلا دوست ندارد به مدرسه بازگردد. متعجب‌تر پرسیدم مگر چند سالت است. از شنیدن 17 جا خوردم. او هم از من پرسید تو مگر چند سالت است و متقابلا از جواب من که 32 بود یکه خورد. بعد از اتمام مراسم چرا سنمان بهمان نمیاید به او گفتم یک کلمه را پیدا کن که راهنمای راهت باشد. مثلا برای من آن یک کلمه خود «کلمه» است. من بازی با کلمات را خیلی دوست دارم، به همین جهت مهم نیست چه مشقی می‌نویسم من خود نوشتن و شاگردی را دوست دارم. وقتی یک کلمه داشته باشی می‌توانی شاخه‌های زیادی را امتحان کنی ولی در نهایت بدنه کلمه‌ات را تنومندتر کرده‌ای.

دکتر نیلی حوالی 95-96 در مصاحبه‌ای در جواب به منتقدانی که می‌گفتند چرا نمی‌آید مناظره کند گفته بود قبل از اینکه دیالوگی شکل گیرد باید چارچوبی باشد که دو طرف به آن پایبند باشند وگرنه گفتگویی صورت نمی‌گیرد و انجام این کار چیزی جز پرتاب کلمات به صورت همدیگر نیست(جمله‌بندی شاید دقیقا اینطور نباشد، من اینگونه به خاطر سپردم). غرض اینکه دنبال کردن نوشتارهای این جانب بدون اینکه چارچوبی که در آن قدم می‌زنم را از قبل معرفی کنم را دیگر نمی‌پسندم و خوشتر دیدم تا قبل از اینکه سوتفاهمی پیش آید بگویم تفاهم اصلا به چه صورتی به دست می‌آید.

قصه و قصه‌گویی را بیش از هر چیزی در زندگی دوست می‌دارم و سعی بر آن دارم تا هر چه می‌توانم به شاخه‌های متصل به بدنه اصلی روایت بیافزایم. اصطلاح ایستادن بر شانه غول‌ها اشاره به یکی از قصه‌های افسانه‌های اساطیر یونان دارد که غول نابینایی به نام اوریون، کوتوله‌ای به نام سدالیون را بر دوش خود حمل می‌کرد تا به او راه را نشان دهد. البته با این تفاوت که اگر نیوتونی به قضیه نگاه کنید غول شما کور نیست. نیوتون نوشت اگر فاصله دورتری را دیده‌ام با ایستادن بر شانه‌های غول‌ها بوده است. اکنون من هم یک کلمه دارم که به خواننده این نوشتار بدهم. «یک کلمه» بردارید و اجازه بدهید غول‌ها پای شما باشند تا بتوانید قدم‌های بزرگتری برای رسیدن به کلمه‌تان بردارید.

یکی از غول‌هایی که سالهاست کارهایش را دنبال می‌کنم مارک منسن است. مارک در ایران با کتاب «هنر ظریف بی‌خیالی» شناخته می‌شود، من اما از قبل انتشار کتاب محبوبش با ولاگ‌ها و یادداشت‌های وبلاگش می‌شناسمش. یکی از جدیدترین ویدئوهای مارک به توضیح این سوال می‌پردازد که چرا بچه‌های باهوش در بزرگسالی عاقبت بخیر نمی‌شوند. ظرافت کار مارک در این است که با کمک گرفتن از سایر مطالعات به سوال‌ها جواب می‌دهد؛ در پاسخ به این سوال هم گفت چون بچه‌های باهوش خود را در باهوشی خلاصه می‌کنند و مانند بقیه پله پله تلاش کردن و شکست خوردن را یاد نمی‌گیرند؛ در اکثر اوقات آنها تمام عمر خود را زیر سایه برچسب «بچه باهوش» سپری می‌کنند و در زندان خودساخته بستری می‌مانند. نوشتم بستری چون واقعا انزوا شکل بیماری به خود می‌گیرد.

Sir Demis Hassabis
Sir Demis Hassabis

در خوش شانسی قابل توجهی یکی از اولین ویدئوهایی که بعد از ولاگ مارک دیدم مستند «بازی فکر کردن» بود. در آنجا بچه‌ای که نابغه شطرنج بود پس از یک مسابقه سخت از خود می‌پرسد حالا اینهمه ذهن درخشان چرا در این تالار بزرگ نشسته‌ایم تک به تک پدر آن یکی را دربیاوریم؟ بعد هم بلند می‌شود می‌رود دنبال کلمه‌ای که به آن علاقه داشت «فکر کردن» و بدین ترتیب در زمانی که هوش مصنوعی به گفته خودش جوکی بیش نبود می‌شود کار و پیشه‌اش. البته این همه‌ی قصه‌ی دمیس هاسابیس نیست. نمی‌خواهم لذت تماشای این ویدئو را از شما بگیرم، بروید شما هم ببینید و لذت ببرید از اینکه چگونه یک نفر می‌تواند بارها شکست بخورد و پیروز شود اما خود را اسیر یک اسم یا صفت نکند.

یکی از حرفه‌هایی که دمیس در آن درخشان ظاهر شده بود طراحی بازی‌های رایانه‌ای بود و یکی از مهم‌ترین زمین‌هایی که در آنجا قدرت پروژه هوش مصنوعی‌اش (آلفا) را به رخ جهانیان می‌کشید در زمره بازی‌ها بود. یک جایی به درستی اشاره می‌کند «اما همه چیز بازی نیست، باید بدانیم ممکن است از این قدرت فرابشری علیه بشریت استفاده شود.» از اینجا به بعد من همه‌اش به سریال انیمیشنی معبد فکر می‌کردم؛‌ قصد اسپویل این یکی را عمرا ندارم. به صورت خلاصه مربوط به «انسان تا خدا با تکنولوژی» است. در «معبد» دیگری یکی از مهم‌ترین کلیدهاست، در ولاگ مارک هم تعامل با دیگری پاشنه آشیل بچه باهوش‌هایی است که در بزرگسالی جان سالم به در نمی‌برند و برای دمیس مهم بود همواره به خاطر داشته باشیم جزئی از کل بزرگ هستیم.

چندی پیش سوژه جالبی برای گزارش داشتم و به چند نفر پیشنهاد دادم، دوستی گفت از ایده‌ات با بقیه صحبت نکن خودت اجراش کن و من گفتم خب وقتی می‌دانم یکی بهتر از من می‌تواند این را بنویسد چرا حیفش کنم؟ فکر می‌کنم اگر من روی شانه دمیس نشسته بودم و از زاویه او به دنیا نگاه می‌کردم کاری جز این نمی‌کرد و این امر باعث می‌شود اسم سر دمیس هاسابیس را در دفتر غول‌هایم بیاورم که از شانه‌ی او به جهان نگاه کنم. در این دفتر نام غول‌های زیادی است، غول‌های زیادی هم خواهند آمد و من با همه‌ی آنها همینقدر خودمانی خواهم بود. دمیس می‌تواند به من یاد بدهد چطوری دست از بازی بردارم و کارآفرین شوم. شب گذشته صدای او را شفاف شنیدم وقتی گفت: همه‌ی اینها با اهمیت دادن به دیگری محقق می‌شود.

انتشار کتاببازی‌های رایانه‌ایهوش مصنوعینویسندهخود
۲
۰
فاطمه زارع‌پور نبیل
فاطمه زارع‌پور نبیل
لونیستوفر به اقتصاد و تاریخ اهمیت‌دهنده.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید