سید محمد علی جمالزاده فرزند سید جمال الدین واعظ اصفهانی از واعظین مشهور مشروطه خواه است که پس از به توپ بسته شدن مجلس به دستور محمدعلی شاه قاجار به وسیله لیاخوف روسی که آغاز دوران استبداد صغیر است، در زندان حکومتی بروجرد کشته شد؛ جمالزاده در این باره چنین می گوید:
« همین که مدارس تعطیل شد با گروهی از جوانان ایرانی که همه در بیروت و لبنان درس میخواندند و از آن جمله بودند مرحوم دکتر ملکزاده و برادر کوچکش میرزا اسدالله و ابراهیم پورداود (استاد دانشگاه تهران) به دهکدهای از جبل لبنان به نام «برومانا» رفتیم. عده زیاد بود و چه کارها و شیطنتهایی که نمیکردیم. روزی یک نفر از دوستان که ادعای انگلیسدانی داشت در روزنامهای که به زبان انگلیسی بود خبری راجع به ایران دید و، چون در تهران کشمکش بین ملت و محمدعلیشاه بالا گرفته بود و نگران بودیم از او درخواست نمودیم آن خبر را برایمان ترجمه نماید. گفت خبر تلگرافی است و نوشته است که محمدعلیشاه به سید جمالالدین و ملکالمتکلمین ترفیع رتبه داده است.طولی نکشید که فهمیدیم مترجم «بالا بردن بر سر دار را» ترفیع رتبه فهمیده بوده است، چنانکه میدانید قسمتی از این خبر هم حقیقت نداشت، چون سید جمال را که پدر نگارنده باشد به دار نیاویختند بلکه چندی بعد در زندان حکومتی بروجرد خفه کردند.»[1]
جمالزاده در حدود دوازده سالگی برای ادامه تحصیل به بیروت رفت و در آنجا برای نخستین بار به نوشتن مشغول شد و روزنامه ای دست نویس به نام لادوویز به معنی شعار را با کمک یکی از دوستانش به زبان فرانسه می نگاشت هرچند که پیش از آن نیز یک قطعه ادبی نوشته و در جمع مردم خوانده بود، خود در مورد اوّلین تجربه اش چنین نوشته است:
« در اوایل مشروطیت که در هر محله ای از محله های تهران مشروطه طلبان به اسامی و عناوین مختلفه انجمن ها درست کرده بودند و خطابه ها خوانده می شد در محله سید ناصرالدین هم که محله ما بود انجمنی تشکیل یافته بود. بعدازظهرها صحن امامزاده را آب و جاروب می کردند و فرش می انداختند و مردم کاسب کار محله جمع می شدند و آنهایی که کوره سوادی داشتند در محامد و محاسن مشروطیت خطابه های می خواندند. روزی به فکرم رسید که من هم خطابه ای حاضر کرده بخوانم. این اوّلین قطعه ادبی است که به قلم من نوشته شده است. معنی زیادی نداشت ولی عبارت ها را سوار هم کرده بودم و وقتی با آن صغر سن آن را با صدای لرزان خواندم البته مبلغی مرحبا و آفرین تحویل گرفتم. وقتی شب پدرم خبردار شد و خطابه ام را به او نشان دادم مدتی می خندید و می پرسید اینها را چطور به هم انداخته ای.»[2]
جمالزاده در بیروت با ابراهیم پور داود و مهدی ملکزاده فرزند ملک المتکلمین چندین سال همدوره بود. در سال ۱۹۱۰ تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به اروپا برود. سپس از راه مصر عازم فرانسه شد. در آنجا ممتازالسلطنه سفیر ایران به وی پیشنهاد کرد که برای تحصیل به لوزان سوئیس برود. سید محمدعلی تا سال ۱۹۱۱ در لوزان بود، پس از آن به شهر دیژون در فرانسه رفت و دیپلم حقوق خود را از دانشگاه آن شهر گرفت.[3]
در دوران جنگ جهانی اوّل جمالزاده به کمیته ای که برای مبارزه با روس و انگلیس توسط جمعی از مشروطه خواهان و ایرانیان مقیم خارج از کشور تشکیل شده بود پیوست و از طرف آن مجموعه برای تبلیغات و تأسیس یک روزنامه به زبان فارسی عازم بغداد و مناطق غربی کشور شد؛ پس از بازگشت از مأموریت، جمالزاده به فعالیت های ادبی، فرهنگی و مطبوعاتی خویش در خارج از کشور ادامه داد و سرانجام نخستین داستان کوتاه به زبان فارسی توسط او نوشته شد که خود ماجرای نوشتن و خواندن آن را چنین شرح داده است:
« کم کم قرار گذاشتیم هفته ای یک شب را( شبهای جمعه) دور هم جمع بشویم و مقالاتی حاضر ساخته بخوانیم. وقتی نوبت به من رسید با بضاعت مزجات قصه ای به عنوان فارسی شکر است حاضر ساختم و سخت بیمناک بودم که در محضر اساتید محترم که همه دریای فضل و کمال بودند چنین قصه خامی مطبوع واقع نگردد و در نزد خود شرمنده بودم ولی مورد تشویق واقع گردیدم و مخصوصا مرحوم قزوینی که در این قبیل موارد از مبالغه هم روی گردان نبود به طوری مرا تشویق فرمود که نفس گرم و گیرای او هنوز هم پس از عمری کارگر است و به خوبی احساس می کنم که در کارهای ادبی امروز هم محرک واقعی من همان تشویق های و تحریضهای آن بزرگوار است که عموما نوشته های ناقابل مرا به دقت مطالعه می فرمودند و ایرادهایی که وارد می ساختند بلا استثناء به قدری درست و محکم بود که قلبا مایة امتنان و افتخار من می گردید؛ وقتی قصه فارسی شکر است در روزنامه کاوه به چاپ رسید مورد قبول عموم واقع گردید و از همان روز من قدم به میدان قصّه سرایی نهادم؛ کم کم قصه هایی بر فارسی شکر است افزوده گردید.»[4]
او نخستین مجموعه داستانهای کوتاه ایرانی را با عنوان یکی بود و یکی نبود در سال ۱۳۰۰ در برلین منتشر ساخت.جمالزاده در سال ۱۹۶۵ نامزد جایزه نوبل ادبیات شد. او و زین العابدین رهنما و حسین قدس نخعی و ابوالقاسم اعتصامزاده تنها چهار فارسیزبانی هستند که آکادمی سوئد نامزد این جایزه اعلام کرده است و هیچیک جایزه را نبردهاند. وی در سال ۱۹۶۹ نیز در یک قدمی جایزه بود.داستانهای وی انتقادی (از وضع زمانه)، ساده، طنزآمیز و آکنده از ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه است.[5]
" فارسی شکر است" به داستان شاگرد قهوه چی به نام رمضان مربوط می شود که مورد ظلم حکومت واقع شده و به زندانی می افتد که در آن یک روحانی، یک فرنگی مآب و راوی داستان که مردی تازه از فرنگ برگشته است، حضور دارند؛ مرد قهوه چی نخست برای تظلم خواهی به نزد روحانی می رود و درد دل خویش با او باز می گوید ولی مرد طلبه آنقدر سخت و غیر قابل درک صحبت می کند که رمضان از او دلسرد شده و به نزد فرنگی مآب می رود اما او هم باز نمی تواند به زبان مردم عادی صحبت کند و زمانی هم که از واژگان جایگزین استفاده می کند به اصطلاحاتی غیر قابل فهم تبدیل می شوند که جمالزاده چند نمونة آن مانند« حفر کردن کله»، « رعیت به ظلم» و... را ذکر کرده است که اوّلی ترجمه تحت اللفظی اصطلاحی فرانسوی به معنای فکر کردن و دومی ترجمه اصطلاحی دیگر به معنای طرف ظلم واقع شدن است؛ زمانی که شاگرد قهوه چی از هردو آنها ناامید می شود به سمت در زندان می رود و از اینکه او را با یک فرنگی که همان راوی داستان باشد و دو نفر دیگر که زبان او را نمی فهمند یک جا گذاشته اند گلایه می کند و جالب اینکه هر دوی آنها یعنی مرد روحانی و فرنگی مآب بدون توّجه به رمضان به سخن خود بدون مخاطب خاصی ادامه می دهند و در اینجاست که راوی داستان به زبان آمده و می گوید فرنگی نیست بلکه ایرانی بوده و تازه از فرنگ بازگشته است ؛ و جالب اینکه او تنها کسی می باشد که واقعا می تواند به زبان رمضان صحبت کند و حرف دل او را بفهمد.
جمالزاده پس از تعطیل شدن مجله کاوه، عهده دار سرپرستی محصلین ایرانی در سفارت ایران در برلین شد و هشت سال به این کار پرداخت و پس از آن به اداره و سردبیری نشریه علم و هنر مشغول شد که آن هم مدت زیای به طول نینجامید و پس از آن به موسسه بین المللی کار در ژنو رفت و بعد از بازنشستگی تا پایان عمر در ژنو اقامت گزید.
سرانجام سید محمد علی جمالزاده پس از سالها داستان نویسی، فعالیت ادبی و مطبوعاتی در سن 106 سالگی در هفدهم آبان 1376 در خانه سالمندانی در ژنو درگذشت؛ از او کتابهای گنج شایان یا تاریخ اقتصادی ایران، تاریخ روابط روس با ایران، پندنامه سعدی یا گلستان نیکبختی، بانگ نای( داستانهای مثنوی معنوی)، فرهنگ لغات عوامانه، طریقه نویسندگی و داستان سرایی، سرگذشت حاجی بابای اصفهانی( نوشتة جیمز موریه، ترجمه میرزا حبیب اصفهانی که توسط جمالزاده تصحیح و چاپ شد)، اندک آشنایی با حافظ، خاک و آدم، زمین.ارباب. دهقان، خلقیات ما ایرانیان و تصویر زن در فرهنگ ایران؛ مجموعه داستانهای یکی بود یکی نبود، دارالمجانین، عمو حسینعلی، صحرای محشر، قلتشن دیوان، راه آب نامه، معصومه شیرازی، سر و ته یک کرباس یا اصفهان نامه، تلخ و شیرین، شاهکار، کهنه و نو، غیر از خدا هیچکس نبود، آسمان و ریسمان، قصه های کوتاه برای بچه های ریش دار و قصه ما به سر رسید به جای مانده است؛ جمالزاده علاوه بر نویسندگی به ترجمه نیز می پرداخت و کتابهای قهوه خانه سورات یا جنگ هفتاد و دو ملت، ولیهلم تل، داستان بشر، دون کارلوس، خسیس، داستان های برگزیده از چند نویسنده خارجی، دشمن ملت، داستان های هفت کشور، قنبرعلی جوانمرد شیراز، سیر و سیاحت در ترکستان و ایران و جنگ ترکمن توسط او به فارسی برگردان شده اند؛ همچنین از وی مقالات بسیاری در زمینه های ادبی و فرهنگی، تاریخ و خاطرات، نقد و بررسی کتاب، معرفی خاورشناسان، هنر و موسیقی، صنعت، مباحث اجتماعی، زبان فارسی، جغرافیای تاریخی، علوم، تصوف و عرفان، ادیان و مذاهب و فلسفه به یادگار مانده است.
[1] - داستان مدرسه رفتن محمد علی جمالزاده به قلم خودش/ قسمت 4( آخر)/ پایگاه خبری تحلیلی انتخاب
[2] - برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده/ به کوشش علی دهباشی/ چاپ اوّل 1378/ نشر سخن، شهاب ثاقب/ صفحات 419 و420
[3] - مروری بر زندگی محمد علی جمالزاده/ پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران – جی پلاس
[4] - برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده/ به کوشش علی دهباشی/ چاپ اوّل 1378/ نشر سخن، شهاب ثاقب/ صفحات 431 و432
[5] - مروری بر زندگی محمد علی جمالزاده/ پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران – جی پلاس