ویرگول
ورودثبت نام
م. ایهام
م. ایهام
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

شانس تلخ••/


ɴʀsᴏᴘ
ɴʀsᴏᴘ



#پارت_دوم




امروز از شانسِ من خیلی خلوته.

وگرنه،

بعضی وقتا اونقدر شلوغه که اگه پشت هم ردیفی بایستیم بازهم جا نمیشه...!


فقط یه پسر جوان مثل خودم که لباس رسمی تنش بود و

یه عینک زده بود و البته خیلی هم خوشتیپ... جلوم نشسته بود.


با یه پیرزنِ زنبیل به دست... که عصاش کنارش بود... نشسته بود.


یه آقا مثل باباهایی که همش روزنامه میخونن و اخبار میبینن،


انگار که سیاستمدار هستند.. داشت روزنامه میخوند.


و یه خانمِ خوشگل با دخترِ کوچکش صندلیِ آخر نشسته بودن.


خلاصه با ورنداز کردن همشون و توو این دید و باز دیدا...

رسیدیم... مترو ایستاد و منم با سرعت روانه‌ی ساختمونِ پاریازود،


یه شرکتِ طراحیِ لباس هست که به یه حسابدار نیاز داشتن،


و از طریق آزمونِ آنلاین که فقط من قبول شدمو مونده بود مصاحبه نهایی....،


فقط پنج دقیقه دیگه وقت داشتم....


خانمی که زنگ زده بود برای اطلاع رسانی زمان مصاحبه،

خیلی تاکید کرد سرِ وقت بیام....


منم جلدی رفتم تووو.... سمتِ منشی که،


خانمِ قدبلندِ لاغر بود.... موهایِ طلائیش نور لامپو منعکس میکردن،

چشاش درشتو و قهوه‌ای رنگ بود،

کفشای اسپورتِ سفید رنگ خوشگلی داشت....


گفت: سلام.. بفرماییین


بهش گفتم: برای مصاحبه اومدم...،

_ آها شما آقای آرید هستین؟!

بله خودم هستم


یه زنگ زد نمیدونم با کی صحبت کرد....

_بفرمایید... دنبال من بیاین

خدارو شکر که زود رسیدم.....

من مث جوجه اردک زشت ـ.. دنبالش میرفتم


سوارِ آسانسور شدیم...


چقد ساختمونِ باحال و قشنگی،


خیلی قشنگ بود.... اینهمه لباسای رنگارنگ...،


خودِ ساختمونِ شرکت هم رنگ رنگی بود...، آبی آسمانی وصورتی، خیلی عجیب بود.


تازه طبقه اول خیلی کم نفر بودن..،


طبقه های بالا کلّی آدم بود و لباس بود...،


طبقه‌ی نهم وایستادیمو از آسانسور پیاده شدیم.....،


منشی با اشاره به اتاقِ ته راهرو گفت: بفرمایین... منتظر شمان



منم خودمو مرتب کردم... یه نفسِ عمیقی کشیدمو


درِ آبی آسمانی قشنگو زدم و


با صدایِ یک زن فک کنم تقریبا میانسال:_ بفرمایید

وارد شدم....!

[پایان پارت دوم]
[نتظر نظرات زیباتون هستم] ❤


! از قدیمیا ¡

طراحی لباسرمانشانس تلخویرگولقدیمی
من عاشق نوشتنم.. . نوشتن در تک تک سلول هایم رخنه کرده. من قوه تخیل قوی و فیلترشکنی دارم. از واقعیت ها فراری و پناهنده به رویای شبم. من عاشق نوشتنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید