جریانهای رسانهای غالب که وظیفهی اقناع ذهنها و تئوریزه کردن مشی حاکمیت را دارند، این روزها مقالات و گفتوگوهایی در باب سجایای اخلاقی «محافظهکاری» منتشر میکنند. اینکه محافظهکاری، تراز جدیدی به سیاست ایرانی اضافه میکند و باعث میشود گروههای مختلف مردم با نگرشها و خواستههای متفاوت با هم کنار بیایند. حتی به تعبیر آنها امروز محافظهکاری جرأت میخواهد؛ چون نفوذ فرهنگ سیاسی چپ آن را به دشنامی سیاسی معادل ترسو و بزدل تبدیل کرده است.
محافظهکاری سیاسی از باب نگرش انباشتی به تجربیات و دستاوردهای بشریت و پشت گرمی به آنچه که تاکنون فهمیده و بدستآورده منطق قابل قبولی دارد. به نظرم استعارهی اخلاق محافظهکاری با دیدگاه شکاکانه به عقل فردی، مواضع سیاسی گوناگون را به صورت کلیتی منسجم در میآورد. یعنی الگویی یکپارچه از تجربه که میتوان بر پیکر اجتماع افکند و با توجه به واقعیتها و محدودیت منابع و سرمایهها بهترین شکل ممکن از پروژهی رفع و رجوع امور را با آن پیش برد، بدون اینکه چیزی به تمامی به بخت و اقبال سپرده شود.
بنابراین تا لحظهی تشخیص بحران با سیاست تازه از راه رسیدهی ایرانی موافقم. بحرانی که مشخصاً از فقدان قطب محافظهکار و ثباتبخش برمیخیزد و به کوتاهمدت شدن کشورداری در ایران میانجامد. اما شواهدی هست که نشان میدهد در نسخهی نوپدید محافظهکاران ایرانی هم خلط اساسی معرفتی و هم کژکارکردی در مقام اجرا و تحقق ایده هست که آن را نه به بزدلی بلکه به ارتجاع یا فرصتطلبی تبدیل میکند. پس محافظهکاری در بافت اجتماعی و سیاسی ایران مانند برخی دیگر از مفاهیم نویافته از «تذبذب» و لغزندگی معنا در امان نبوده است.
برخی که خود را محافظهکار مینامند به شیوهی برخورد روشنفکران دینی با دین، با وصلهکردن سنت و منفعت سیاسی خود به مفهوم محافظهکاری فقط در کار ساختن اصطلاحات و تصویرهای موقتاند، در حالی که درکی همهسویه از مفهوم محافظهکاری و الزامات آن ندارند.
محافظهکاری به مفهوم دفاع و حراست از سنت، نه تنها خودش پدیدهای مدرن است، بلکه به مدرن بودنِ خود آگاه است. اگر چه قصد دفاع و حفاظت از سنت را دارد و میخواهد بداند انسان سنتی چگونه زیسته و جهان را فهمیده است، اما خود این محافظت نمیتواند سنتگرایانه باشد یا برای رفع بحران عقل بشر و مداخلهی عنصری خارج از سیستم عقل محل رجوعش فقه دینی و متن سنت باشد. چنین رجوعی مسلماً غیر کلامی نیست و قصد دارد پدیدهای مدرن را به استخدام امری ایستا و دیروزی در آورد. محافظهکاری مدرن فهمیده است که متافیزیک سنتی دین قابل اعتنا برای سیاستورزی نیست و امروز فقط شأنی اسطورهشناسانه و انسانشناختی دارد؛ بنابراین به آن دخیل نمیبندد. اما محافظهکاری ایرانی سنت را هنوز با روش سنتی میخواند. محافظهکاریی که برای رفع و رجوع نابسنده بودن عقل انسانی با پیشفرضهای الهیاتی خود، سراغ متن مقدس و سنت میرود نه تنها محافظهکارانه نیست، بلکه به شدت ارتجاعی و غیرانسانی است. تو گویی میخواهد انسان و دستاوردهایش یکسره به استخدام قدسیت درآید. در حالی که محافظهکاری، سنت را برای انسان استخدام میکند و بس.
دیگر اینکه در مقام سیاستورزی سنجهی محافظهکاری در ایران بر سنجهی قدرت منطبق شده است. هر گروه سیاسی که قدرت و مناصب سیاسی را اشغال میکند محافظهکار میشود و همان گروه به محض این که از قدرت رانده شد، ویژگیهای اصلاحطلبانه از خود نشان میدهد، بنابراین گویا شاخص حزماندیشانه و منطق مخالفت با رادیکالیسم در کار نیست. میشود پرسید که چگونه است که محافظهکار ایرانی به مثابهی انسانی که دو پای سالم دارد هرگز راه رفتن را نیاموخت و حتی نیازی به راه رفتن نداشت؟ هر فرصتی از جنس سیاستگزاری را از دست داد و حتی نتوانست پشتوانهای از جنس اقتصاد سیاسی به گونهای فراهم کند که هم ادارهی امور تا این اندازه شکننده نشود و هم نیاز به فرافکنی به چپ نباشد؟
علیرغم این که از محافظهکاری انتظار میرود منطق موقعیت را جدی بگیرد و همیشه یک چشم به وضعیت داشته باشد، محافظهکاران ایرانی، توجهی به کلیت واقعیت ندارند. هم به لحاظ فکری و معرفتی و هم در سطح سیاستگزاری و اجرا مسألهی خودشان را به جای مسألهی جامعه گذاشته و تن به شناخت و پذیرش خواستههای کل ساختار اجتماعی و تودههای مردم ندادهاند. هر نوع پژواکی از صداهای برخاسته از موقعیتهای متمایز اجتماعی را با نهیب پوپولیستی بودن و عوامگرایی غیر ممکن کردهاند.
در استحالهی محافظهکاری ایرانی به منفعتطلبی سیاسی همین بس که محافظهکارترین عناصر فراموش نمیکنند که در هر فرصتی لزوم وفاداری به قدرت مستقر و کوچک کردن دامنهی مسئولیتهای دولت را به خود گوشزد کنند.
آرنت پرواز شبح را درست دیده است: «تندروترین انقلابیون فردای پس از پیروزی به بدترین محافظهکاران تبدیل میشوند.»