آلیور برکمن (Oliver Burkeman)، روزنامهنگار انگلیسی، ستوننویس گاردین و نویسندۀ سه کتاب است که جدیدترینِ آنها، با عنوان چهار هزار هفته: مدیریت زمان برای انسان های فانی در سال 2021 منتشر شده است. تأکید او در این کتاب بر ضرورت پذیرش حقیقت فناپذیریمان است و شیوههایی که ما در رفتار و ذهنیتهایمان آن را از یاد می بریم. به باور او ما با پذیرش این حقیقت میتوانیم به گزینشهایی درست و عاقلانه دست بزنیم در حالی که عاقبتِ انکارش صرفاً اضطراب و درماندگی است. این مقاله از وبلاگ شخصی او انتخاب و ترجمه شده است.
حدس میزنم که شما هم مثل من تودهای بزرگ (یا معادل دیجیتال آن) از کتابها و مقالههایی دارید، با این امید که فرصتی برای خواندنشان بیابید؛ و نیز احتمالاً، ردیفی طولانی از پادکستهایی که مشتاقید بشنوید، اگر فقط فراغتش را پیدا کنید. میدانم، این هم از آن دسته مشکلاتِ خاصِ جهاناولیهاست. اما از آن مواردی است که ارزش تأمل دارد، زیرا که نمونۀ کوچکی است از اشتباهی که در سطح گستردهتری دامنگیر ماست و ساختن یک زندگی رضایتبخش و پربار را برایمان بیش از حد با اضطراب و پریشانی همراه میکند: مشکلِ تعدد بیش از حد سوزنها(در انبار کاه)
جالب است بدانیم که در ابتدای تاریخ اینترنت، اضافهبار اطلاعات عموماً یک مشکل موقتی تلقی میشد. بله، درست است که ما در آن زمان دستخوش سِیلی از مطالب و ایمیلها و اخبار بیربط و نامناسب بودیم، اما این قرار نبود زیاد طول بکشد زیرا که به زودی فناوری بهتری میداشتیم تا با نادیده گرفتن بقیه، دقیقاً آنچه میخواهیم را برایمان بیابد. به قول کلِی شرکی که از پیشروان خوشبینی به فناوری است، معضلِ اصلی اضافهبار اطلاعات نبود بلکه ناکامی در پالایش کردن (filter) بود. ما به روشهای پیشرفتهتری نیاز داشتیم — که نهایتاً هم آن را یافتیم — که محتوای اینترنتی را از مطالب بیربط پالایش کنیم و آنچه مطلوب است را بیابیم. و پس از این بود که از آن درماندگی رهایی مییافتیم.
اما مشکل به اینجا ختم نشد. مطمئنم که اینجا با من همدلید که مشکل تودۀ خواندنیهایتان اصلاً مشکلی از جنس ناکامی در پالایش نیست. اینطور نیست که گرفتار سیلی از چیزهایی باشید که اهمیتی به آنها نمیدهید و در یافتن آنچه مفید است به کمک نیاز داشته باشید. بلکه مشکل، درماندگی در برابر انبوه چیزهاییست که واقعاً میخواهید که بخوانید. تمام آن کتابهای روی میز کنار تخت، تمام آن نشانههای مرورگر یا مقالههای ذخیرهشده، همگی به نظر میآیند که دقیقاً مناسب شما باشند، یا برای موفقیت حرفهایتان ضروری باشند، یا حاوی آموزه یا حکمتی باشند که از دریافت آن سود خواهید برد. مشکل، همانطور که نیکلاس کارِ[1] منتقد توضیح میدهد، ناکامی در پالایش نیست بلکه برعکس، کارآمدی در پالایش است. در جهانِ عملاً بینهایت اطلاعات هر چه در جدا کردن سوزنها از کاه موفقتر و کارآمدتر باشی، بیشتر و بیشتر زیر انبوه بیپایان سوزنها دفن خواهی شد.
بنابراین مسئلۀ من، از حیث اطلاعات، دیگر مسئلۀ یافتن سوزن در انبار کاه نیست. بلکه، به قول نیکلاس کار، مواجههای روزانه با «انباری مملو از سوزن» است.
نکتۀ فراگیرتر و اساسیتر در اینجا این است که در بسیاری از موارد دیگری هم که ما این مشکل درماندگی را داریم، از همین جنسِ مشکل «سوزنهای متعدد» است. آنها هم متضمن تلاشی هستند برای تقسیم زمان و توجه محدودمان بین تعداد زیادی از چیزهایی که آنها را —به حق— طلب میکنند.
متأسفانه، بیشتر توصیهها در مورد بهرهوری و مدیریت زمان، در تضاد با آنچه گفته شد، مبنی بر همان رویکرد سوزن-در-انبار-کاه هستند. هدف، کارآمدتر و منضبطتر شدن، یا بهتر شدن در اولویتبندی است، با این نویدِ ضمنی که شاید بتوانی آنقدر از اضافات بیهودۀ زندگی بکاهی تا زمان برای کارهای بامعنا باز شود. در بسط همان استعارۀ قبلی: هدف کاهش اندازۀ تودۀ کاه است تا تمرکز بر یافتن سوزنها آسان شود.
قطعاً این تکنیکها هم جایگاه و نقش خودشان را دارند. اما در نهایت، برای مشکل سوزنهای بیشمار راهکاری نداریم غیر از این که این واقعیت را بپذیریم که این مشکل قابل حل نیست — که هیچگاه نخواهی توانست که به همهچیز برسی. این، مسئلۀ بازتنظیم لیست کارها (to-do list)، طوری که برای همۀ «سنگهای درشت»[2] جا باز شود، نیست، بلکه پذیرش این است که به وضوح تعداد سنگهایی که باید در ظرف جا داد بیش از حد زیاد است. بنابراین چارهای نداری غیر از این که بکوشی و تصمیم بگیری که چه چیزی، در میان انواع علایق خلاقانه یا اهداف زندگی یا مسئولیتهایت، بیشترین اهمیت را دارد —و همان را انجام دهی، با پذیرش اینکه بقیۀ چیزهایی که آنها هم اهمیت دارند را بهناچار داری کنار میگذاری.
حالا، در رابطه با بحثِ اضافهبار اطلاعات، معنای این حرفها این میشود که با انبوه خواندنیهایت مانند یک رودخانه رفتار کنی (جریانی که از کنارت میگذرد و از قسمتهایی از آن میتوانی چیزهایی را برگزینی و برداری) به جای یک سطل آب (که مسئولیت خالی کردنش را داری). هر چه باشد، بعید است در برابر تمام کتابهای کتابخانۀ ملی که نخواندهایحس درماندگی داشته باشی — نه به این خاطر که تعداد آنها کم است، بلکه به این خاطر که هیچگاه به ذهنت خطور نکرده که شاید خواندن همۀ آنها وظیفهات باشد.
مواجهۀ اینگونه با زندگی قطعاً انتخابهای دشواری را میطلبد. اما این که آهسته آهسته درک کنی که هیچگاه گزینۀ دیگری غیر از این نداشتهای رهاییبخش نیز هست،. سرزنش خودت برای ناکامی در پاک کردن فهرستی (از کتابهای نخوانده، کارهای ناتمام، آرزوهای محقق نشده) که ذاتاً هیچگاه پاکشدنی نبوده، فایدهای ندارد. من دوست دارم آن را تکنیک بهرهوریای به شمار بیاورم که زیرآب تمام تکنیکهای بهرهوری دیگر را میزند: بالأخره پذیرفتن و درونی کردن نتایج این واقعیت که آنچه حقیقتاً غیرممکن است، انجامشدنی نیست.
ترجمه: محمد صدرا محمودی
منبع: روزنامه دانشگاه صنعتی شریف
[1] Nicholas Carr
[2] اشاره به داستانی از استفن کاوی، نویسندۀ کتاب هفت عادت مردمان موثر، با این پند که برای جای دادن همه در ظرف، اول باید سنگهای درشت را قرار داد، سپس خردهسنگها، ماسهها و سرانجام آب. و اگر این ترتیب رعایت نشود جا دادن سنگهای درشت (که همان وظایف و پروژههای مهم و اصلی زندگی فرد هستند) در نهایت ممکن نخواهد بود. -مترجم.