Mo Za
Mo Za
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

ساحل آرامش 2


ساحل در حال شلوغ شدن بود. با وجود یک دست نمیتونستم بدون جلب توجه به اسکله برسم. می‌خواستم تحقیقات روی قایق انجام بدم.

توی این منطقه پلیس دخالتی نداره معمولاً قتل‌ها توسط گروهی از مردم که علاقه مند هستند بررسی میشه، به قایق رسیدم. اولین باری که به این قایق اومدم  ، جسد پسر بچه سیاه پوستی رو به صورت نیم تنه پیدا کرده بودم. داخل بدن خالی بود و احتمالاً قلب و کلیه رو توی بازار فروخته بودن و هیچ وقت قاتلش پیدا نشد.

دست رو به آزمایشگاه تحویل دادم با اینکه شلوغ بودند اما دیوید قبول کرد نتیجه رو سریع به هم اطلاع بده.

بین انبوهی از اجزا بدن، بالاخره با آزمایش dna صاحب دست پیدا شد. دست متعلق به دختر شهردار، زیدا بود که سه روز پیش با دوست پسرش و قایق لوکس تفریحی به جزیره اتشفشانی رفته بودند.

به شهردار اطلاع دادیم که با تیم حفاظت خودش و دامادش سر  رسیدند. هفته پیش شوهر این دختر معاون شهردار شده بود و توی روزنامه‌ها خیلی سر و صدا کرده بود. بعد از اون دختره فرار میکنه و الان 1/4 در اختیار داشتیم.

شهردار ناراحت بود و نمی‌خواست این موضوع رسانه‌ای بشه تا افتضاحات بیشتر از این نباشه. امید داشت به فرمانداری ایالت برسه ولی با این وضعیت هیچ چیز مشخص نبود.

شروع به جستجو موبایل دختر شهردار کردیم و سریع پیدا شد. کنار فانوس دریایی .......



فانوس دریایی روی صخره‌ای نزدیک ساحل بنا شده بود، با یک باریکه سنگی به ساحل متصل می‌شد. برای رسیدن از قایق استفاده کردیم. شهردار قبل از مطلع شدن از محل GPS به علت مشکلی در شبکه برق شهر رفته بود

وقتی نزدیک فانوس دریایی شدیم بقایایی از بالن تفریحی روی سقف و کنار فانوس افتاده بود. کنار درب ورودی جنازه متلاشی شده ناشی از ضربه دیدم، بدون یک دست، صورت قابل تشخیص نبود. بر اثر شدت اصابت تمام محل خون لخته شده پاشیده و بدن مانند یک جنین توی خودش مچاله شده بود، جرات دست زدن نداشتم و ترس از پاشیدن بدن رو داشتم. با کمک همکاران زیدا رو به آزمایشگاه منتقل کردیم.

از کودکی دوست داشتم داخل فانوس رو ببینم، فانوسی با دیوارهای سفید و کلاهی به رنگ قرمز، درب رو باز کردم از پله‌های مارپیچی شروع به بالا رفتن کردم  بر اثر رطوبت، هنگام قدم گذاشتن صدای خش خشی از پله‌ها بلند می‌شد و هر چه آهسته‌تر قدم بر می‌داشتم باز هم صدا وجود داشت.

وسط فانوس به صورت دایره‌ای تا بالا خالی بود به آخر پله‌ها رسیدم که دو جفت پای آویزان توجم رو جلب کرد، رو به روی صورتم دو جفت کفش مردانه مشکلی رنگ نمایان شد به بالا نگاه کردم مثل اینکه جنازه از تیرک وسط سقف آویزان شده بود، بالاتر که رسیدم، گردن شکسته و دستان بسته شده مشخص شد، با بست پلاستیکی از پشت بسته شده و تیرک شکسته مانند مادری جنازه را در آغوش گرفته بود.

از طریق  کارت شناسایی در جیبش متوجه شدم فلیپ مورگان هست، همان دوست پسر جنجالی و مفقود شده.. صحنه عجیبی بود!!!!!!

دوست پسرداستانترسناکساحلداستان ترسناک
مدیر داخلی رهند طلایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید