علیرضاکنعانی هرندی
علیرضاکنعانی هرندی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

بین خودمون باشه

این متن و برای تو می نویسم بین خودمون باشه، من الان ۳۷ سال دارم که اصلا نفهمیدم چه طور گذشت. مثل یه چشم به هم زدن، انگار همین دیروز بود که ظهر گرم تابستون از توو بغل بابام که میخواست خوابم کنه که نرم توو کوچه با دوستام بازی کنم و خون دماغ بشم فرار میکردم و با دوستام تو محلمون آتیش به پا میکردیم. باور کن مثل همین دیروز بود. انگار همین چن روز پیش بود که از خدمت سربازی اومدم رفتم سر کار و ازدواج کردم و شکر خدا صاحب دوتا دختر قد و نیم قد شیر زبون شدم. خلاصه سرتو درد نیارم تا به اینجا برسم سرد و گرم زندگی تا حدی چشیدم. فراز و نشیبشو تا حدی دیدم ، خوب و بدشو دیدم، از من به تو نصیحت دنیا ارزشش و نداره که خودتو بهش بفروشی یا اینکه به خاطر چیزهای کم ارزشی که الان برای ما ارزش شده دل خیلی هارو بشکنیم، شاید یه عمر بگذره تا بهش برسی ولی وقتی بهش رسیدی تازه میفهمی جریان از چه قراره. که دیگه اون موقه نصف راهو اومدی یا شاید هم همه ی راهو. اللهُ اعلم، خواستم به تویی که این متنو میخونی بگم دنیا خیلی کم ارزش تراز اونیه که فکر میکنی، لبخند پدر و مادر، شادی زن و بچت دور برت، کمک به همنوعت، و اطاعت محض از اون بالاسریت، همون اوسا کریم، اینا چیزهایی هستند که به نظر من نمیشه روشون قیمت گذاشت. گول دنیارو نخور ببین دلت چی میگه. امیدوارم مفید بوده باشه. بین خودمون باشه.

دل نوشتهداستان زندگیخاطرهویرگول
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید