رمان قلمرو جادویی
پارت پنجم
به خودم یه نگاه تو آینه کردم. با دیدن تصویر روبرو جیغ بلندی کشیدم. یهو ارشیا با نگرانی اومد داخل اتاق؛ با دیدن من زد زیر خنده. کرم و ریمل و خط چشم و رژ با هم مخلوط شده بودن و روی صورتم پخش. بعد از اینکه خنده اش تموم شد اشک هاشو پاک کرد و رفت بیرون. حرصم گرفت و اعصابم خورد شد. دلم می خواست تیکه تیکه اش کنم.
خدمتکار کوچک جلوی در وارد شد و من رو نشوند روی صندلی و همه چیز رو از روی صورتم پاک کرد.بلند شدم و لباس ساده ای پوشیدم. یه پیرهن سفید تا بالای زانو هامو یه شلوار تنگ مشکی؛ بعد هم یه جفت کفش تو خونه ای خاکستری.
رفتم پایین و وارد اتاق غذا خوری شدم. روی صندلی ای که شب قبل نشسته بودم نشستم. یه نون تست برداشتم و روش کره بادم زمینی مالوندم. متوجه شدم فقط منو خدمتکارم تو اتاقیم.
♡میگم ارشیا، ویژه یعنی آقا ارشیا کو؟
$ایشون صبحانه شون رو میل کردن. الان ساعت ۱۹ هست
♡یعنی انقد خوابیدم؟!
$بله
شونه هام رو بالا انداختم و صبحانه ام رو خوردم. چند وقتی بود خون نخورده بودم و واقعا عطش داشتم، اما نه دیشب و نه امروز سر میز نبود.بعد از صبحانه رفتم تو اتاقم که با ارشیا روبرو شدم. اومد جلو و دستمو گرفت.
♡چی چیزی شده؟
☆برای چی؟
♡آ آخ آخه شُ شُم شما
و با چمام به دستم اشاره کردم.
☆یعنی اشکال داره بخوام با عروسکم بازی کنم! با اشاره سر به خدمتکارا فهموند برن بیرون.لباس هام رو در آورد و..........
پ.ن: با سلام متاسفانه این مدت سرم شلوغ بود و از شنبه هم که امتحانات شروع میشه و این پارت کوتاه رو به سختی تونستم بنویسم پس امیدوارم به همین راضی باشید.
پ.ن²: ساعت صبح اینا با ساعت ما فرق می کنه چون خون آشامند و خب خون آشام ها هم شب بیدار ( اینو گفتم که اگه کسی گیج شد نیاد بگه صبح ساعت ۱۹؟)
پ.ن³: فکر کنم یادم رفته ولی من یه سخن معروف دارم و اون اینه:
نظر،پیشنهاد،انتقاد،تشویق،تنبیه،حمله،دفاع؟
خلاصه که هر حرفی بود تو کامنت ها بگید لطفاً!