رمان قلمرو جادویی
پارت سوم
صف بستیم. دونه دونه اطلاعاتمون رو توی فرم می نوشتن و داخل پروندمون می گذاشتند. فلئور و ساینس دورمون رو گرفته بودن، فلئور جلو و ساینس عقب؛ فلورا هم پشت فلئور جلوی من و پشتمم تینکربل جلوی ساینس ایستاده بود. بگردم بچه هام غیرتی شدن. نوبت من شد؛ سرباز نگاه ه*و*س آ*ل*و*د*ی بهم کرد، فلئور و ساینس چشم غره ای بهش رفتن که ترسید؛ اونا ازش بزرگتر بودند.
♡خون آشام_پریزاد دختر به جرم موجود ممنوعه بودن
-میتونی بری
من رو به یه اتاق راهنمایی کردند. وارد اتاق شدم که دیدم ارشیا رو به دیوار وایستاده. با ورودم به سمتم چرخید و گفت ☆اومدی
♡بله، با من کاری داشتید ؟
☆میتونی بری
سرباز رفت. به سمت صندلی رفتم و نشستم. به سمت در اتاق رفت؛ به اطراف سرک کشید و در رو بست، اومد و پرده هارو کشید و با پوزخندی به سمتم اومد. خواستم خودم رو عقب بکشم اما صندلی اجازه نمیداد. ترسیده بهش نگاه کردم، پوزخندش پر رنگ تر شد و گفت
☆از دخترای ترسو خیلی خوشم میاد
فکم رو گرفت، خیلی محکم؛ بعد هم تو چشام زل زد و گفت ☆تو از این به بعد مال منی عروسک کوچولو...
پ.ن:از اینجا به بعد یه خورده مشکل دار میشه.
پ.ن²:من نمی دونم ویرگول شرایط و قوانین درباره متن های خاص داره یا نه اما خودم خوشم نمیاد بعضی کلمه ها رو بنویسم، برای همین تا حدودی سانسور می کنم و بین حروف اون کلمه از * استفاده می کنم.