میان شعر خیس من؛ چرا قدم نمیزنی
بگو دوباره شهر را چرا بهم نمیزنی؟
همیشه گیسوان تو برای صید عاشقان
رها به روی شانه است و شانه هم نمی زنی
تمام بیتهای من تشنه ی با تو بودنند
بوسه ی تازه بر لبِ خشکِ قلم نمی زنی
خدای کعبه ی دلی که سجده میبرم تو را
سری به خانه ی خودت چرا صنم نمیزنی؟
تو جلد خانه ی منی،اسیر دانه ی منی
سری چرا کبوترم به این حرم نمی زنی؟
غمی ندارد این دلم بجز گلایه ای فقط
که دست رد به سینه ی خدای غم نمی زنی
مثال حاتمی جهان به دور سفره ی تو اند
به من ولی چو می رسی دم از کرم نمی زنی
زمانه بی مروت است و من ، چه پر تلاطمم
برای من سکون خود چرا رقم نمیزنی
بدون تو کلافه ام ،گلی حزین و مرده ام
عزیز من! بگو که دم ، از این عدم نمیزنی
#سینا_عباسی