ویرگول
ورودثبت نام
محسن قاضی زاده
محسن قاضی زاده
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

#جشن_ماهیانه


در خانه ما هر ماه جشن است. در روز خاصی با افتادن اتفاقی هر ماهه؛ جشن می گیریم که این ماه هم به خیر گذشت و بچه ای در کار نیست. مراسم جشن هایمان خیلی باشکوه نیست؛ دست می زنیم، از ته دل هورا می کشیم، با ته مانده جیغی از توی گلو که خراشی احساس می شود.

سر دومین بچه حسی که سراغم آمد: «وای نه!» بود. تازه داشتیم از شیر گرفتن و دستشویی رفتن بچه اول را تجربه می کردیم. رساله مرجعم را برداشتم. چرتکه به دست، محاسبه می کردم اگر در دو ماهگی بیندازیم چقدر می شود، سه ماهگی، چهار ماهگی. نگاهی به پسندازم می انداختم و به همسرم می گفتم:

«مابقی اش قرضی است بین من و خدا، خرد خرد می دهم».

از شربت غلیظ زعفران شروع کردیم. تو اینترنت سرچ کردیم. سراغ این عطار و آن عطار را گرفتیم.

«گِن گِنه استعمال می کنید».

«فاصله بین انگشت شصت و اشاره را به مدت یکی _ دو دقیقه ماساژ می دهی؛ این نسخه ام را اگر به کسی بدهی باید ویزیتش را برایم بیاوری، برای هر نفر ده هزار تومان».

بچه هر روز به ماه های خروجی نزدیک تر می شد و هزینه محاسبه سقطش گران تر.

کمتر از نه ماه و نه روز و نه ساعت و نه ثانیه فرزند دوم به دنیا آمد. طول دوره حاملگی را مخفی کرده بودیم. بچه تو پهلوی مادرش جا خوش کرده بود و به خاطر چاق شدن مادرش کسی بو نمی برد. حتی در مراسم های دوستانه یا عروسی ها که با لباس مجلسی می رفت، کسی شک هم نمی کرد.

بچه سوم فاجعه بود. این بار هنوز بچه دوم را از جیش و شیر نگرفته بودیم. بی بی چک که جواب مثبت داد من و همسرم باورمان نمی شد.

روزهای اول که متوجه حاملگی سومین فرزندمان شدیم، هر دو افسردگی گرفتیم. همه فکرهایی را که برای بچه دوم عملی کرده بودیم توی سرمان رژه می رفتند. «گزانگبین را در آب جوش حل کنم، غلیظ غلیظ. دم کرده اسفند. سنگینی بلند کند. روزی سه بار برویم بالا کوه خضر و بدویم پایین...».

همسرم پاسخی داد که همه این فکرها رخت بستند و رفتند؛ مثل بمبی که در میدانِ سان صدایش شنیده شود و همه سربازها پا به فرار بگذارند.

«من می خوام بچه مون را نگه دارم».

نشست آسمان ریسمان دوخت. «فلانی بچه اش را انداخت زندگی اش نابود شد؛ از همسرش طلاق گرفت؛ یک روز خوش ندید. بهمانی بچه اش را انداخت، خدا دو بچه قبلی اش را ازش گرفت و تو تصادف مردن. نسرین خانم بچه اش را انداخت، سرطان رحم گرفت و هر روز داره شیمی درمانی می کند».

فرزند سوم به دنیا آمد و همه چیز به خیر گذشت. مانده بود آمدن مهمان ها و رودررو شدن با چشم های سوال دار این و آن. پاسخ هایی آماده می کردم که اگر مورد عتاب و خطاب قرار گرفتم، یا چند و چونش را پرسیدند بگویم:

«من فقط پنجاه درصد کار را به عهده می گیریم».

یا برای سوال حالا چرا سه تا بچه؟ صریح، سلیس، روان، بی کنایه و ادا و اصول می گفتم:

«هر سه تاش ناخواسته بودن».

این ماه، چهار، پنج روزی است که جشن مان عقب افتاده است. مدام از خودم می پرسم از کی کمک بگیرم. همین عبارت را در علامه گوگل سرچ کردم؛ تا اینکه رسیدم به متن زیر:

«هرچند که هنوز وقتی درمورد بیمه صحبت می‌کنیم، فقط بیمه خودرو و آن‌هم فقط بیمه شخص ثالث در نظر بعضی افراد شکل می‌گیرد، اما ازکی، به‌عنوان پلتفرم آنلاین مقایسه و استعلام بیمه که در تمام طول تحقیق، انتخاب و خرید بیمه‌نامه‌ همراه کاربران است، تلاش دارد که بگوید شرکت‌های بیمه امروز خدمات بسیار گسترده‌ای ارائه می‌دهند و به زندگی تمام افراد وارد شده و صرف‌نظر از ابعاد حادثه، آمادگی مقابله با هرگونه اتفاقی را که در زندگی ما رخ می‌دهد، دارد و فقط کافی است رویدادهای زندگی خود را به آن‌ها بسپاری».


#بسپرش_به_ازکی

بسپرش_به_ازکی

13/9/1402

قاضی زاده

بسپرش ازکیشیمی درمانیجشنبی بی چکبچه
نویسنده رمان «اعترافات یک دائم القصه» از نشر صاد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید