تحلیلی بر بحران تقلیل دینداری به ظواهر و راههای بازگشت به باطن شریعت
بخش یکم: درآمدی بر ژرفای بحران
اینجا، در میانه میدان تنشِ ایمان و نمودهایش، پرسشی دیرپا سر برآورده است: چرا نگارخانهی رفتاری بسیاری از مدعیان دینداری، با آنکه در ظاهر آکنده از نقشونگارهای عبادی است، از "عطر الهی"، آن رایحهی جانافزای معنوی، خالی مانده است؟ این پرسش، تنها یک مجادلهی نظری نیست؛ زخمی است که بر پیکر جامعهی دینی امروز نشسته و نیازمند مرهمی از جنس تأمل و بازخوانی است.
نگارنده بر این باور است که ریشهی این گسست را باید در "تقلیل شریعت" جستجو کرد؛ آنجا که گسترهی بیکران دین، در دالانهای تنگ ظواهر محبوس شد و "باطن"، آن جانِ جانِ دینداری، به حاشیه رانده شد. این نوشتار، سفری است برای واکاوی این بحران و یافتن راهی برای بازگشت به آن روحِ فراموش شده.
بخش دوم: کالبدشکافی یک دوگانگی، نظریهها و چارچوبها
برای درک این بحران، باید از منظر اندیشمندانی گذر کنیم که هر یک، چراغی به این تاریکی افروختهاند.
در مکتب قرآن: کتاب آسمانی ما، از همان آغاز، زنگ خطر را به صدا درآورده است: «بازاریان دینِ بیدلان را برحذر دار! آنان که زبان به اقرار میگشایند، ولی دلهایشان انکار میورزد» (بقره: ۸). این آیه، پرده از یک حقیقت برمیدارد: ایمانِ فاقدِ پایگاه قلبی، همچون درختی است که ریشه در خاک ندارد و به زودی پژمرده میشود. تقوای راستین نیز، چنان که در آیات متعدد آمده تنها به رعایت حلال و حرام ظاهری خلاصه نمیشود؛ بلکه "تقوای قلبی" است که انسان را از آلودگیهای درونی نیز میپالاید.
در دیدگاه اندیشمندان معاصر:
- شهید مرتضی مطهری با ظرافتی کمنظیر هشدار میدهد: «خطری که همیشه دینداری را تهدید میکند، این است که صورت، جانشین معنا شود و ظاهر، باطن را دفن کند. آنگاه دین، به پوستینی وارونه تبدیل میشود که گرما نمیبخشد، بلکه تنها سنگینیاش را به دوش میکشی.» (عدل الهی، ص ۱۴۳)
- علامه محمدتقی جعفری از "زندگی معقول" به عنوان غایت دینداری نام میبرد. از نگاه او، دینی که نتواند انسان را به تعقلی ژرف و اخلاقی والا رهنمون شود، تنها مشتی اوراد و اذکار بیروح است.
-دکتر عبدالکریم سروش نیز در نظریهی "قبض و بسط تئوریک شریعت" بر این نکته ظریف پای میفشارد که فهم ما از دین، تاریخی و زمینی است. اگر این فهم، در گذر زمان، یک بُعدی و متحجر شود، نمیتواند پاسخگوی نیازهای پیچیدهی انسان معاصر باشد.
این چارچوبهای نظری، به ما میآموزند که بحران کنونی، ریشه در "ناهماهنگی" و "تقلیل" دارد؛ ناهماهنگی بین ظاهر و باطن، و تقلیل دین به بخشی از اجزای آن.
بخش سوم: نمودهای عینی بحران، آنچه در سطح جامعه میبینیم
این بحران نظری، در صحنهی جامعه، چهرههای گوناگونی به خود میگیرد:
- نمازِ بیتأثیر: فردی را میبینیم که محاسنش بلند، تسبیحش به دست و دعایش طولانی است، ولی در معامله، کمفروشی میکند و در گفتگو، غیبت میراند. اینجاست که پرسش بنیادین میشود: اگر نماز، "تنها از فحشا و منکر بازمیدارد" (عنکبوت: ۴۵)، چرا این بازدارندگی در عمل دیده نمیشود؟
- اولویتهای وارونه: جامعهی دینی گاه چنان در حاشیهها غرق میشود که متن را از یاد میبرد. برای "پوشش عقلانی" که خود واجدی مهم است فریاد "وااسلاما" سر داده میشود، اما در برابر "ربا"، که قرآن از آن به "جنگ با خدا و رسول" تعبیر میکند (بقره: ۲۷۹) سکوت اختیار میشود. گویی مار خفتهی ربا، که خون فقرا را میمکد، خطرش کمتر از برهنگی است!
- ریاکاری نهادینه شده: هنگامی که دینداری به "نمایش" تبدیل شود، "نفاق"، آن زهر خفته، در جان جامعه رخنه میکند. افراد میآموزند که به جای "بودن"، "نمایش دادن" را بیاموزند. در چنین فضایی، راستی و صداقت که از ارکان اخلاق قرآنی است ذبح میشود.
این تصاویر، زنگ خطری است که نشان میدهد "دین" در خطر است که به "آیین" تبدیل شود؛ از جانمایهی اخلاقی خالی گردد و به ظاهری خشک و بیروح تقلیل یابد.
بخش چهارم: نقش تبلیغ دین، بخشی از مسئله یا بخشی از راهحل؟
در این میان، "تبلیغ دین" خود به عاملی دو پهلو بدل شده است. از سویی، میتواند درمانگر باشد و از سوی دیگر، اگر به درستی انجام نگیرد، بر شدت بحران میافزاید.
- تأکید یک سویه بر فروع: اگر مبلّغ دین، تمام همّ خود را مصروف "چگونگی"های ظاهری کند و از "چرایی"ها غافل بماند، مخاطب را به سطحی نگری سوق داده است. او تنها میآموزد که "چه کند"، اما نمیآموزد که "چرا باید بکند" و "این عمل، چه تأثیری در جان و جهان او میگذارد".
- تحمیل به جای تفهیم: قرآن کریم با ظرافت میفرماید: «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» (بقره: ۲۵۶). روح این آیه، نفی هرگونه اجبار و تحمیل در باور دینی است. هنگامی که تبلیغ، رنگ "اجبار" و "تهدید" به خود میگیرد، از جذابیت ذاتی دین که دین "فطرت" است، میکاهد و آن را به بار گرانی بر دوش انسان تبدیل میکند.
- غفلت از عدالت و اخلاق: تبلیغی میتواند کارساز باشد که "عدالت" آن محور اصلی قرآن و "اخلاق" آن هدف بعثت پیامبران را در کانون خود قرار دهد. اگر مردم ببینند که مبلّغان، خود پیشگام مبارزه با ربا، رشوه و تبعیض هستند، سخنشان در دل مینشیند.
پس تبلیغ، اگر به راه راست رود، خود بخشی از راهحل است؛ و اگر به کجراهه برود، به بخشی از مسئله بدل میشود.
بخش پنجم: راهی به سوی نور، پیشنهادهایی برای برون رفت
برای خروج از این گرداب، به نقشهی راهی نیاز داریم که ما را به سرچشمههای زلال دین بازگرداند.
1. بازگشت به قرآن با نگاهی نو: باید بار دیگر به سمت قرآن بازگردیم؛ اما نه با نگاهی تاریخی و منجمد، بلکه با چشمی که در جستجوی "پیام" است، نه صرفاً "متن". باید آیات عدالت، رحمت، اخلاق و عقلانیت را در کانون توجه قرار دهیم.
2. اخلاق، مقصد است نه وسیله: باید به مردم بیاموزیم و پیش از آن، خود باور کنیم که عبادات، وسیلهای برای تربیت اخلاقی انسان هستند. نماز، انسان را راستگو میکند؛ روزه، او را به دردِ گرسنگان آشنا میسازد؛ و حج، برادری را به او میآموزد.
3. عقلانیت، محور فهم دین: از عقل این "حجت باطن" باید بهره بگیریم. احکام دین را تا آنجا که ممکن است با زبان عقلانی و منطقی تبیین کنیم و از تحمیلهای غیر منطقی بپرهیزیم.
4. الگوسازی معنوی: به جای ستایش از متظاهران به دینداری، از کسانی تقدیر کنیم که در سکوت و بیآلایش چهرهی واقعی یک "مؤمن" را به نمایش گذاشتهاند؛ کسانی که دستِ یاری دارند، زبان راستگو و قلبی سرشار از محبت.
بخش ششم: سخن پایانی؛ فراخوانی برای بازآفرینی
بحران ظاهرگرایی، یک شبه پدید نیامده و یک شبه نیز رخت برنخواهد بست. این راه، پرپیچوخم و طولانی است. اما باید آغاز کرد.
آغازش، با یک "تغییر نگاه" است. نگاهی که در آن، "اخلاق" بر "ظاهر" تقدم مییابد، "عدالت" محور میشود و "عقلانیت" معیار سنجش قرار میگیرد. اگر این تغییر نگاه هم در سطح مبلّغان و هم در سطح عموم رخ دهد، میتوان امیدوار بود که "عطر الهی" در فضای جامعه پراکنده شود؛ آن عطری که دلها را به سوی خود میکشد و جانها را از کدورت پاک میسازد.
این، نه یک پایان، که آغازی است برای گفتگویی گستردهتر.