Pariya
Pariya
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ روز پیش

داستانی از عشق

من یک دوستی دارم که از خودم چند سال بزرگتره و طبیعتا تجربه اش از من بیشتره، برای همین از تجربه های اون استفاده میکنم ازش مشورت میگیرم و اون واقعا کمکم میکنه.
یه روز بهش گفتم اگه کسی رو دوست داسته باشیم یا عاشق کسی شده باشیم بهش بگیم؟
یه نگاهی بهم کردو گفت بگی بهتره
هزارتا دلیل اوردم و گفتم نگیم ولی بهتره
گفت ببین من یه داستان از یکی از دوستام میگم
یه پسری بود که داخل مغازه ی گل فروشی کار میکرد و هر روز یه دختر خانم میومد به مغازه گل فروشی گل رز میخرید
از همه رنگ، قرمز، ابی، زرد، همه رنگ
پسر عاشق دختره شده بود، داخل چشمای دختر گم شده بود.
بهش میگفتن بهش بگو شاید اونم این حسو داشته باشه
ولی اون میترسید، شاید از غرورش میترسید
چندسال بعد دختر به اجبار خانواده اش با کسی ازدواج کرد
ولی پسر نمیتونست با عشق دختر با کسی دیگه ای زندگی کنه.
بعد از چندسال پسر متوجه شد که اون دختر هم همون حسو بهش داره ولی دیگه دیر شده بود
حالا اگه پسر حسشو به دختر گفته بود شاید میتوانستند باهم زندگی کنن یه دختر کوچو داسته باشند.
حالا دیدی بگی بهتره.
جرفی برای گفتن نداشتم منطقی بود یا نه میشنوم یا اونم حسش به من مثل خودم هست.

نظر شما چیه؟؟





دختر
هیچی دائمی نیست :-)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید