Pariya
Pariya
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

شاید یه فرشته

روزی که دیدمت رو یادت هست. زیر بارون بودم خیس خیس شده بودم که اومدی پیشم گفتی ببخشید من چتر دارم اگه میخای میتونیم باهم همراه بشیم. منم که از خدام بود یه سریع قبول کردم شاید خداذخودش میدونست که قراره نیمه گمشده ام زیر بارون پیدا شه. از اونروز چند وقتی گذشت. منتظر بودم ببینمت حسی که بهت پیدا کرده بودم نه عشق بود نه مهر و محبت خیلی عجیب بود انگار فقط و فقط توی زندگیم یه ادم پیداشده بود که همه ادم های دور و برم رو حذف کرد. دوباره دیدمت اون شب توی کافه، خجالت کشیدم بیام نزدیک ولی خودت اومدی پیشم. خم شدی صورتم رو نگاه کردی گفتی سلاام منو یادت هست زیر بارون؟؟

بیشار باهات آشنا شدم. زندگی من تو شده بودی. همه ی زندگیم. هرشب باهم کافه میرفتیم. یا میرفتیم دریا برام هنگ درام میزدی میگفتی حسی که به تو دارم از صدای هنگ درام قشنگ تره.

قول داده بودی از پیشم نری. ولی الان هر روز صبح میام اینجا کنار خونه ابدیت باهات حرف میزنم. نمیدونی چقدر دلم تنگ شده برای خنده هات حتی برای اون روزایی که حرصمو درمیاوردی. و بیشتر از همه برای اون چشمات که منو غرق خودشون کردن.

دلم برات تنگ شده اندازه بزرگی دنیا،شاید هم بیشتر نمیدونم چند سال دیگه باید صبر کنم تا بیام ببینمت ولی من اینجا این پایین حالم خیلی بده نبود تو زجرم میده و مخصوصا اینکه میگن باید فراموشت کنم. چجوری باید زندگیمو فراموش کنم.

شاید اصلا تو یه فرشته بودی که برای عاشق کردنم اومده بودی و وقتی ماموریتت به پایان رسید باید میرفتی

روحت در ارامش باشه نجات بخش من ❤️


دلم تنگهنگ درامیادت بارونمنوکافه
هیچی دائمی نیست :-)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید