دلتنگ تر شدم نم باران زد غروب
خون از سقف دلم چکیده در حد غروب
بیهوده و بی هدف چه قدر دست و پا زدم
از خود کجا گریزم از این حس بد غروب
از سر گذشت٬ موعد ویران شدن رسید
دریای غمم را شکسته است سد غروب
نسل های بعد هم آگاه تر می شوند
از رنجی که کشیده است تا ابد غروب
دیگر طاقت ویرانی ام نیست کنون
بختم به گل نشسته در امتداد غروب
بعد ٬ بر زبان آورند باران و باد نام مرا
از این شاه ماهی رمیده در مد غروب
رهاکریمی