ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه فیروزی
فاطمه فیروزی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

به نام پدر، پسر، غمِ از دست دادن

در کتابی خوانده بودم که از سلسله اصول حرفه ای نوشتن، یکی اش این است که بتوانی زودتر از همه بنویسی. مثلا نویسنده ای حرفه ای است که زودتر از همه خبر مرگ بازیگر x، یا سقوط ارزش پول کشور y را منتشر و داغ به دل خواننده بگذارد. من نتوانستم؛ یعنی نخواستم زودتر بنویسم که مثلا فلان تعریف و تمجید از سرعت بالای تحلیلم بشود نقل عام و خاص. حالا که پس از چند روز برای پیروز و تیمارگرش می نویسم، تنها چیزی که برایم مهم نیست رعایت اصل حرفه ای نگارش است و بس.

درباره روابط فرزندان با کسی که آن ها را بزرگ می کند و والدش نام دارد، چیزهای زیادی شنیده ایم. چیزهایی مثل وابستگی دو طرفه، شرط احترام، صلاحیت والد و ... . اما همه این ها را درباره مادران بیش تر دیده و چشیده ایم. همان هایی که قرارداد شده بهشت زیر پایشان باشد، فاخر ترین فیلم ها و کتاب های دنیا درباره شان ساخته و پرداخته شده و رعایت احترامشان از اوجب واجبات است. درباره پدرها اما نکته ملموس دندان گیری وجود ندارد. نه کتابی آنچنان به ستایششان پرداخته و نه فیلم و سریال تاثیر گذاری وجودشان را آن طور که باید تقدیس کرده. هر چه هست عینی است و تجربی و از نزدیک!

نبودِ یکهویی پیروز، باعث شد تا بیش تر درباره پدرش( علیرضا شهرداری) دقیق شوم. پدری که صاحب فرزندی ناخواسته با دنیایی متفاوت شد. پدری که عشق بی حد و حصرش به یک توله یوز نارس، دست مرا گرفت و برد به دنیای مهجور و بی رفت و آمد پدرانه. دروغ چرا؛ دیدن رابطه پدر پسری پیروز و تیمارگرش، برای من لذت دوچندانی داشت. همین که عکسی از آن ها منتشر میشد و کسی قربان آن دیگری می رفت، باعث می شد فراموش کنم که هر آمدی، یک رفتی هم دارد. تشکر مردم از علیرضا شهرداری، باعث میشد خوشحال شوم از اینکه دیگر همه مدال ها گردن مادر قصه نیست و پدرها هم سهمی از دوست داشتن فرزندشان دارند.

قهرمان قصه پیروز که دست برقضا این بار پدر داستان است، حالا به انتهای این قصه رسیده است. پسرش رفته و او باید به تنهایی، به خودش بفهماند که زندگی هنوز هم جریان دارد؛ حتی از میان رگه های غمِ از دست دادن!

اما حالا دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست. در من و ما حادثه ای رخ داده که جهانمان را دگرگون کرده. احساس می کنم زیر و رو شده ام. در من شعله ای لرزیده و آتشی روشن شده. حالا دیگر اگر هم بخواهم، نمی توانم مثل قبل باشم. مثل قبل از وقوع این حادثه و دیدن پدری، که بر داغ فرزندش صبر روی صبر می گذارد...


فیلم و سریالپدرعلیرضا شهرداریپیروزپدرانه
برای آیندگان، ما تنها چراغ های خاموشی هستیم در دل تاریک روزگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید