یک سری هستند، بعد از شنیدن حرف های شما طوری نگاهتون می کنند، انگار یه مرفه بی دردید که مبتلا به بیماری خطرناک «از کاه کوه ساختن» هستید.
یک سری هم، انگاری همیشه یک سناریو مهلک تر از شما دارند که ارائه کنند.
کسانی هم هستند، عمیقا معتقد اند شما رو میفهمند و حتی پا به پای شما اشک هم میریزند و به دنیا فحش می دهند. اینا خیلی گوگولی اند و در نهایت مجبورید یک نطق فی البداهه سر هم کنید که اینطوری شروع میشه : ولی من به این نتیجه رسیدم... یا این درس رو گرفتم... تا گوگولی عزیز بی خیال بشه.
یک سری هم هستند، خیلی کریه اند و شما رو فاز منفی میخوانند و تهدید می کنند اگر ادامه بدید یا شما باید محل ترک کنید یا اونا.
چیزی که در نهایت می خواهم بگم شاید با اصول روانشناسی خیلی نخواند و بعد ها بشود یک مشکل مهلک تر؛ اما بنظرم درد ها نمی توانند کاملا با کلمات ترجمه بشوند. شاید یک روزی علم پیشرفت کند و با یک دستگاه احساست رو مستقیم انتقال بدهیم. هرچند بعید میدانم کسی بخواهد این احساسات به او منتقل شود و در نهایت واژه همدردی و همدلی متروک میشود.
در کل تا آن روز سعی کنید به جای حرف زدن بنویسید. بخوانید. نقاشی کنید. یاد بگیرید. تماشا کنید. گریه کنید؛ اما با متر و اندازهگیری بقیه به دردتون نگاه نکنید.
یاد بگیرید با وجود همیشگی دردتون باز هم ادامه بدید؛ آخه ما محکومین به امید و ادامه دادن هستیم. کسانی هم که محکومیتشان تموم شده، در قبرستان، زیر تلی از خاک، جشن آزادی میگیرند.