نمیدانم
نمیدانم
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

در باب زندگی نازیسته_ مقدمۀ کتاب حسرت: در ستایش زندگی نازیسته

چند روز پیش کتاب "حسرت: در ستایش زندگی نازیسته را به دست گرفتم. راستش فکر نمی‌کردم برای من کتاب ثقیلی باشد اما هست و مقداری کند جلو می‌روم اما به نظر کتابی است که ارزشش را دارد.

آدام فیلپس، نویسندۀ کتاب، مقدمۀ وزینی دارد. در آن از موضوع کتاب می‌گوید: زندگی نازیسته. پیش از ین کتاب اگر بگویم برای اولین بار در چه کتبی با زندگی نازیسته مواجه شدم کتاب "کتابخانۀ نیمه‌شب" بود. رمانی که از نظر من رمان قشنگی بود و به شخصه ایدۀ کتاب را دوست داشتم اما کتاب یادشده منتقدانی نیز دارد.

حال بگذریم و به مقدمۀ کتاب حسرت بپردازیم. فیلیپس از زندگی نازیسته‌ای می‌گوید که اگر نبود شاید ما نیز نمی‌توانستیم در جهان تاب بیاوریم و نمی‌توانستیم ادامه دهیم. به نظرم اگر در سرم زندگی نازیسته‌ای نداشتم و به او نگاه نمی‌کردم توان ادامه دادن نداشتم. شاید حال ادامه دادن نداشتم! ولی هستم و به آن زندگی نازیسته چشم دوخته‌ام که شاید اندکی طعم آن را بچشم. می‌دانید چرا؟ در زندگی نازیسته آرزو و تمنایی وجود دارد که بر اساس زندگی زیستۀ فعلی‌ام آن‌ها را ساخته‌ام و همچنین به آن‌ها پرداخته‌ام. از پرداختن به آن‌ها لذت می‌برم و خودم را در آن تصور کرده‌ام. آری با تصور زندگی نازیستۀ خود با تصور آرزوهای خود که در زندگی نازیسته تحقق یافته‌ است ارضا می شوم و به زیست زندگی زیستۀ فعلی ادامه می‌دهم تا شاید زندگی نازیستۀ من به واقعیت بپیوندد. ولی آیا اتفاق می‌افتد؟

فیلیپس از لذت‌جویی انسان در روانکاوی فرویدی می‌گوید. از نظر او هدف آدمی لذت است و لاغیر. او به طور مداوم به دنبال لذت است و لذتی را می‌جوید تا خود را با آن ارضا کند. فیلیپس سوالی می‌پرسد ک به نظر سوالی مهم است: چه لذت مهم ترین لذت شماست؟ کدام لذت را حاضر نیستید از دست بدهید؟ به آن فکر کردم ولی چیزی به ذهنم نیامد. چه لذتی را اگر فدا کنم غمگین خواهم شد؟ نمی‌دانم. آیا لذت چشیدن یا دیدن را از دست بدهم غمگین خواهم شد و به بی لذتی می‌رسم؟ یا اگر میل و ولذت جنسی را از دست بدهم غمگین خواهم شد؟ یا اگر لذت ارتباط با «دیگری مهم» را از دست بدهم ناراحت خواهم شد و دیگر دنیا را دوست نخواهم داشت؟ یا اگر لذت دیده شدن توسط دیگری از بین برود دنیا برایم معنی خواهد داشت؟ نمی‌دانم کدام مرجح است به دیگر لذت‌ها. در هر صورت سوال مهم است.

فیلیپس در مقدمه می‌گوید ما دو زندگی داریم و بر اساس این دو زندگی خود را تعریف می‌کنیم: زندگی زیستۀ و زندگی نازیسته‌‌مان. ما نمی‌توانیم بدون حسرت‌‌ها، اما و اگرهای زندگی نازیسته و فقدان‌های‌مان زندگی کنیم. فیلپیس از فقدان می‌گوید. او می‌گوید ما بر اساس فقدان‌های‌مان خودمان را تعریف می‌‌کنیم. ما خود را بر اساس خلاهایی که می‌توانستند پر شوند و نشده‌اند یا شاید در آینده پر خواهند شد تعریف می‌‌کنیم و به نظر تعریف درستی است.

هرچند تصور زندگی نازیسته تبعاتی نیز در بر دارد. ما زندگی نازیستۀ‌مان را در حسرت به دیگری با خشمی نسبت به او و حتی تلاش مداومی برای تبدیل فرزندمان- که او را چون ابزاری برای ارضای نیاز خود می‌‌دانیم- به آنچه که در زندگی نازیستۀ‌مان است و نزیسته‌ایم داریم که شاید آن حسرت کهنۀ خودمان را در زندگی او برطرف کنیم. حسرتی که سال‌ها به دیگری داشته‌ایم در زندگی فرزندمان آن را خلاصه کنیم. در اینجا فرزند را انسان نمی‌بینیم. در اینجا یک انسان وجودی نمی‌بینیم بلکه او ابژه‌ای است برای ارضای نیاز‌های والدین. آری فرزند بدل به دست‌ماییه‌ای برای خودارضایی والدین می‌شود.

فیلیپس در سراسر مقدمه دم از دو واژه می‌زند. او از دوگانۀ سرخوردگی (Frustraition) و رضایتمندی می‌گوید. او می‌گوید سرخوردگی که در سرتاسر زندگی ما وجود دارد عاملی است که باید با آن دست و پنجه نرم کنیم و نوع زندگی ما و نوع مواجهۀ ما با رضایتمندی و حتی تجربۀ رضایتمندی بسته به نوع مواجهۀ ما با سرخوردگی دارد. اینکه آیا می‌خواهیم سرخوردگی را تحمل کنیم و به آن چگونه فکر کنیم؟ بهتر بگویم آیا اصلا به آن فکر می‌کنیم یا تمام قدر در برابر آن می‌ایستیم و نیروی روانی‌مان را در برابر آن بسیج می‌کنیم و دست به انکار و فرافکنی می‌زنیم؟

در آخر مقدمه، فیلیپیس سخن آخر و آنچه که در فصل بعدی در پی می‌گیرد را می‌‌گوید: « محرومیت از احساس سرخوردگی همانا محرومیت از احساس رضایتمندی» است. گویی این دو به یکدیگر وابسته‌اند و نمی‌توان رضایتمندی را به دست آورد بی‌آنکه نگاه‌مان به احساس سرخوردگی‌»مان نباشد.

حسرتآدام فیلیپسسرخوردگیرضایتمندی
23 ساله هستم و دانشجوی روانشناسی. تصمیم گرفتم مقداری بنویسم تا نوشتنم خوب شه. همین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید