هرشب فکر می کنم ،هرشب. وقتی لالایی و قصه می گم که قشنگترین موجود این دنیا رو بخوابونم.
یا وقتی ظرف ها رو می شورم و خونه رو جمع می کنم که برم سراغ کارهای قبل خواب، یا به قولی روتین قبل خواب که شامل مسواک و جیش و ...
تا من اینکار ها رو بکنم و برسم به تخت وقت بوس تموم شده و این قسمت حذف می شه و میرسیم به لالا.
فکر می کنم که من چجور مهندسی هستم و دقیقا کدوم کار روزانه ام به یک خانم مهندس شبیهه.
به اینکه امروز هم کاری برای خودم نکردم. برای رشد شغلی و کاری و شخصی خودم. یعنی وقتی نموند وسط این همه کار.شایدم موند ولی ترجیح دادم بخوابم که سرحال تر باشم برای بازی کردن با زیباترین موجود این دنیا.