M.kiani
M.kiani
خواندن ۱ دقیقه·۱۴ روز پیش

جگر گوشه‌ی پدر...

با صدای هوار کشیدن پدربزرگ از خواب بیدار شدم؛ حتما دوباره به خاطر پدر است. پدر میخواهد زینب را بفرستد شهر، مدرسه؛ اما پدر بزرگ مخالف است، و میگوید زینب وقت شوهر کردنش است، و باید بدهیمش به همین کامران، که در بقالی سر کوچه شاگردی میکند و عاشق و دلباخته زینب است.
این بحث هفته هاست که دقیقا در ساعت ۸ صبح هر روز سر میگیرد؛ اما انگار این بار متفاوت است، پدر اینبار دیگر ساکت نمی‌شیند و در جواب پدربزرگ میگوید، که زینب فقط ۱۴ سالش است و هنوز زود است؛ میگوید که زینب جگر گوشه اش است و چراغ خانه، و برای او تا ابد زود است که شوهر کند. از صدایش غم میبارید و خشم. پدر بزرگ اینبار دیگر هیچ نگفت و به گمانم شروع کرد به توتون کشیدن؛ بوی آن تمام خانه را پر کرده بود. پدربزرگ هروقت غمگین بود توتون میکشید.

کودک همسرینویسندگیگذشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید