Maryam·۶ ماه پیشدر آغوش چمدانو این آخرین صفحات دفترچه خاطرات من است که با موضوع وداع پر میشود. امروز به طور اتفاقی صدای پرستار هایی که جلو اتاقم حرف میزدند را شنیدم، می…
Maryam·۱ سال پیشدقیقه ای بیشتر...Viva la Vida:زنده باد زندگی:) مثل اینکه امروز عید یا جشنی است، میوه فروشی ها و شیرینی فروشی ها شلوغ است و مردم از همیشه گرفتار تر شده اند؛…
Maryam·۱ سال پیشجگر گوشهی پدر...با صدای هوار کشیدن پدربزرگ از خواب بیدار شدم؛ حتما دوباره به خاطر پدر است. پدر میخواهد زینب را بفرستد شهر، مدرسه؛ اما پدر بزرگ مخالف است، و…
Maryam·۱ سال پیشقدیما...امروز برای افطار همچی سر سفره داریم؛ به قول دایی که میگفت: «از شیر مرغ تا جون آدمیزاد.» وقتی هم که معنی این جمله را از او پرسیدم گفت: «دایی…
Maryam·۱ سال پیشنامه ای به خورخه«اگر یک بار دیگر زندگی کنم...»دیگر توان تحمل این رنج فلاکت بار را ندارم. پایانش میدهم؛ رنج را. زندگیم را.و این نامه برای آنهاییست که میخوا…