در بخش قبلی، اولین گام در درمان افسردگی را بیان کردم که آن را میتوانید اینجا مطالعه کنید :)
دومین مرحله درمان افسردگی را بنا بر تجربیات خودم، بخشش میدانم. برای اینکه اعتماد شما را جلب کنم اجازه دهید داستانی برای تان بگویم. در اولین روز هایی که تصمیم گرفتم افسردگی را از خانه و زندگی ام بیرون کنم شرایط جسمانی ناخوشایندی داشتم. وجود دو نفر در ذهنم مرا بسیار آزار میداد. انقدر که هر بار به آن ها فکر میکردم قلبم درد میگرفت. به لفظ نه! عمیقا قلب درد بدی را حس میکردم. انگار خون داخل قلبم گردشی نداشت. در یک جا متوقف شده بود و ناگهان به پایین دلم سرازیر میشد و همزمان درد میگرفت. بسیار از درون احساس کرختی داشتم. اما بی حس نبودم و درد، بسیار حس میشد.
فکر کردن به آنها شرایط را برایم غیر قابل تحمل کرده بود. من آنها را مسبب بسیاری از درد هایم میدانستم و منتظر دیدن چوب خدا بودم که صدا ندارد. آرزو میکردم که ای کاش اسلحه ای داشتم و با گلوله وسط پیشونی شان را هدف میگرفتم. البته شاید انقدر ها هم بازی را زود تمام نمیکردم. بلکه به جایی شلیک میکردم که زود نمیرند. تدریجی مرگ را ببینند. انقدر خونریزی کنند که در خون چندش آور خود غرق شوند و من فاتحانه آنها را نگاه کنم. شاید هم مثل فیلم ها میرفتم بالای سرشان و بعد از گفتن چند جمله فلسفی تاثیر گذار با آخرین شلیک کار را تمام میکردم.
البته همه اینها تماما فکر و خیال بود. آنها خوش و خرم بودند و من خشت به خشتم متلاشی.
دیگر نمیشد. دیگر اینگونه نمیشد ادامه داد.
اینجا جایی است که معجزه بخشش آشکار میشود. میدانم، میدانم؛ میدانم. قرار نیست آسان باشد.
بخشش به نام، کلمه بسیار زیبایی است ولی به عمل، سخت و نشدنی میشود.
برای درمان افسردگی 3 نوع بخشش لازم است. در مورد اول این ما هستیم که باید طلب بخشش کنیم. از چه کسی؟ از خداوند.
نام دیگرش توبه است ولی من آن را دوست ندارم. من به آن عذر خواهی از خداوند میگویم.
راستش را بخواهید خدای ما آدم ها، ربطی به مطالب کتاب دین و زندگی دبیرستان ندارد.
با هر میزانی از اعتقاد و با هر دین و آیینی، خداوند تنها یار انسان هاست. که هرچقدر ممکن است با مذهب و قوانین مذهبی اش مشکل داشته باشیم ولی خدا ورای همه این هاست. فاصله خداوند با ما به تعداد رکعت های نمازمان ربطی ندارد. خداوند همیشه نزدیک است. که حتی اگر برویم او کسی است که می ماند و انتظار میکشد که برگردیم.
که شاید دیگر رویی برای بازگشت نداریم ولی او منتظر است. که هرچقدر گناهکاریم باز اوست که منتظر است. که میداند وقتی برگردیم چقدر زخمی و درمانده و بی پناهیم.
که اگر گفته اند خداوند تنها برای آدم های خوب است، نیست. خداوند برای تک تک ماست. حتی مایی که خودمان هم از خودمان بیزاریم ولی او بیشتر از هر کسی دوست مان دارد.
ماجرای خدا را از ماجرای جامعه ما جدا کنید. نصف آنها که پای نامه جنایات و فساد هایشان مهر خدا را میزنند، خدا را به نام هم نمیشناسند. که خدا بین ما بدنام شده است. ولی او در تیم ماست و منتظر است که روزی برگردیم و همه دلتنگی هایمان را در آغوشش گریه کنیم.
برای بهبودی لازم است که اول از او عذرخواهی کنیم. که نه در مسجد نه بر پای سجاده، خدا همین جاست. پای همه درد ها و زخم هایمان.
که خدا کسی است که هنگام گریه کردن اشک های ما را جمع میکند و شماره میکند.
که اگر هم از ما ناراحت است برای خودش سنگی به سینه نمیزند. که ناراحت حجم درد های ماست.
که چقدر تصویری که از خدا برای ما ساختند بیرحم بود. چهره کسی که جهنمی ساخت تا اگر خطایی کردیم به آتش پرتاب مان کند. کسی که همواره ترکه برداشته است که اگر خطایی کنیم، فلک مان میکند. که خدا را با جهنم و آتش و عذاب الهی و مجازات مترادف کردند و منحصر به گروه خاصی از کسانی که جای مهر روی پیشونی هایشان است.
که هیچکس به ما نگفت خداوند در تیم ماست. در همین جبهه. که همانقدر رفیق و همراه است. که دور نیست. در مسجد و کعبه و نزدیک محراب نیست. که همین جاست. کنار مشکلات مان.
کسی به ما نگفت خداوند هم زبان است. که لازم نیست برای صحبت کردن با او تفاوت تلفظ ذ و ز را در زبان عربی بدانی. که اصلا به زبان نیاور او میشنود.
هیچکس به ما جای خدا را درست نشان نداد. که میخواهی بدانی کجاست؟ دستت را بگذار روی قلبت. میبینی میتپد؟ خدا همان جاست.
میگویم برای بهبودی لازم است از او عذرخواهی کنیم. نه برای اینکه او میخواهد ما را تنبیه کند. ابدا! عذرخواهی از خداوند، قلب مان را آرام میکند.
جایی که در عمق تاریکی ها، نسیمی پرده حریر اتاق را جا به جا میکند. جایی که بعد از مدت ها نور به داخل اتاق میرسد و میافتد روی زخم هایی که به شدت خونریزی دارد.
جایی که حس میکنیم برای درد کشیدن، تنها نیستیم. کسی تا ابد بر سر بالین ما بیدار است.
برای عذرخواهی از او، جملات عجیب و غریب لازم نیست. کتابی صحبت کردن لازم نیست. نیازی به تشبیه و مجاز و ایهام ندارد. که هر چقدر ساده تر، زیباتر!
برای نوشتن از دو مدل بخشش دیگر، جا کم دارم. که اصلا حالا که از خداوند گفته ام جایز نیست از چیز دیگری بنویسم. که خودش حسن ختام است.
امیدوارم در لا به لای حرف هایم چیزی از کلیشه ای بودن حس نشود. تنها چیزی که باور دارم این است که برای بهبودی، وجود معنویت لازم است. که معنویت با مذهبی بودن یکی نیست. معنویت یعنی لمس کردن خداوند.
در بسیاری از تحقیقات خوانده ام که انسان هایی که به خداوند باور دارند و او را حس میکنند؛ روح شان هیچگاه در برابر آسیب های روانی متلاشی نمیشود. انگار روحی که خدا را لمس کند، نمیمیرد.
این افراد در برابر افکار خودکشی بسیار مقاوم هستند و آمار خودکشی در آنها بسیار پایین است. گویا خداوند حافظ جان آنهاست.
وجود معنویت و مقید بودن به وجود خالقی یکتا، به هر نامی و هر عنوانی، منجی انسان هاست. که قلبی که خدا در آن زندگی کند هیچگاه در برابر افسردگی، منهدم نمیشود.
ادامه دارد...