سین . ح
سین . ح
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

در ستایش افسردگی: بخش یازدهم، این قلب برای درد کشیدن نیست

در بخش های قبلی گفتیم که دومین مرحله در درمان افسردگی، بخشش است و این بخشش را به 3 گروه تقسیم کردیم که مرحله به مرحله باید برای بهبودی طی میشد. گفتیم اولین بخشش، عذرخواهی از خداوند است که کامل تر آن را میتوانید اینجا بخوانید. دومین بخشش هم شامل بخشیدن خودمان میشد که راهنمای کاملش را میتوانید در اینجا مطالعه کنید. حالا میخواهم آخرین مرحله بخشش را بگویم.

خواهش من این است که اگر درگیر اختلال افسردگی هستید یا سابقه ابتلا به آن را داشته اید، لطف بفرمایید و نوشته ها را به ترتیب از بخش اول آن مطالعه کنید. برای خودتان زمان بگذارید و برای بهبودی به خودتان وقت کافی دهید. من به خوبی میدانم برداشتن هر قدم برای بهبودی روح و روان مان چقدر میتواند دشوار و زمانبر باشد. پس هیچ عجله ای در کار نیست. پس از خواندن هر بخش به خودتان فرصت دهید. خودتان را تشویق کنید حتی اگر در ظاهر تغییری در حال خود حس نمیکنید. و صبور باشید تا این ریشه در خاک، محکم شود.

باری؛ آخرین بخشش، بخشیدن دیگران است.

بخشیدن همه آنهایی که در عمق قلب مان از آنها ناراحت و رنجیده هستیم. شاید تار و پود خاطرات مان گره خورده به کینه و حس انتقام است. بخشیدن همه آنهایی که حس میکنیم اگر زخمی به تن ماست از آنهاست.

میدانم، میدانم که چقدر دشوار است. برای بعضی هایشان حتی به کلام بخشیدن هم دشوار است چه برسد به اینکه قلب مان را از کینه هایشان پاک کنیم.

انسان ها میتوانند از یکدیگر دیو بسازند. با رفتارشان، با دانه به دانه کلام شان، با طرز برخوردشان میتوانند دیگران را به آخرین طبقه جهنم ببرند. با زبان شان میتوانند چاقویی را تا دسته در لای دنده هایمان فرو کنند. ما روی زمین میفتیم. خونریزی میکنیم و وجب به وجب تن مان خیس میشود. ما درد میکشیم و این درد ها ضبط میشود در حافظه زندگی مان. که هر از چند گاهی دوباره در وجودمان پخش میشود و مثل روز اول میفتیم روی زمین و از لای دنده هایمان خون به بیرون میپاشد.

الآن که اینها را مینویسم چقدر همه چیز برایم آشناست. من هنوز هم درد زخم هایی که از دیگران خورده ام را حس میکنم. درد بدی است. مثل باد غریب و سردی که از روحم رد میشود و آن را میلرزاند.

خیلی دشوار است گذشتن از کسانی که هنوز درد زخم هایشان را حس میکنیم. خیلی دشوار...

حتی نوشتن از آن هم دشوار است. خیلی دشوار...

اما تنها راهی که داریم همین است. سخت است ولی همین است. دوستش نداریم ولی همین است.

بگذارید اینگونه ادامه دهم. ما فکر میکنیم با بخشیدن دیگران پرونده اعمال زشت آنها را مخدومه میکنیم و آنها تبرئه میشوند. بدون هیچ مجازات و تاوانی. مسلما عادلانه نیست. ما میخواهیم زنده باشیم که اجرای عدالت را ببینیم پس چرا باید آنها را ببخشیم تا بروند خوش و خرم رد کارشان.

ولی اینطور نیست. ما با بخشیدن دیگران، اعمال آنها را پاک نمیکنیم. چیزی را از دور گردن شان باز نمیکنیم. اشتباهات آنها را لاپوشانی نمیکنیم. ما با بخشیدن دیگران آنها را تطهیر نمیکنیم. رد گناهان آنها بر روی آستین هایشان همچنان وجود دارد.

داشتن احساس کینه نسبت به دیگران مانند این است که ما زهر بخوریم و انتظار بکشیم که دست عدالت، آنها را مسموم کند. نه این ما هستیم که در انتها خون بالا می آوریم.

اینکه مادامی که از کسی کینه داریم و دوست داریم سر به تن بد ترکیبش نباشد مانند این است که آجری گداخته را از تنور در بیاوریم و برویم که سر آن را بشکنیم. نه این ما هستیم که دست مان میسوزد.

بخشش یعنی برو! این میدان نبرد جای تو نیست. این تو نیستی که باید عدالت را اجرا کنی. این شمشیر که در دستان توست جای غلطی است.

بخشش یعنی رها کن! این جا، جای ماندن تو نیست. گرفتن انتقام بدی های دیگران وظیفه تو نیست.

بخشش یعنی من میبخشم که خدایم جای من شمشیر دست بگیرد. و خدایی که می آید برای دلجویی از بنده آسیب دیده اش خیلی کار ها میتواند انجام دهد.

بخشش یعنی من میگذرم که خدایم نگذرد. من میروم که خدایم در این میدان بماند. من میروم که عدالت اجرا شود.

بخشش یعنی رها کردن جنگی که مال ما نیست. ما با داشتن حس کینه، اجرای عدالت را نمیبینیم. ما فقط از بی عدالتی زجر میکشیم.

بخشش یعنی اجازه میدهم این عدالت را کس دیگری اجرا کند.

به راستی همین است. برای تان در چند بخش گذشته گفتم داستان خودم را. همان دو نفری که هر بار به کار هایشان فکر میکردم از قلب درد به خود میپیچیدم.

من این 3 مرحله بخشش را انجام دادم. خدا مرا بخشید. خودم، خودم را بخشیدم و در نهایت از آنها گذشتم.

بعد از انجام این کار ها دیگر قلب درد به سراغم نیامد. من آن ها را میدیدم. هنوز درد زخم هایشان را حس میکردم. همچنان مجروح و بیمار بودم اما دیگر قلبم از نفرت شان درد نمیگرفت. من آنها را بخشیدم و بعد از مدت خیلی کوتاهی لحظه به لحظه اجرای عدالت را در زندگی شان مشاهده کردم. من عدالت خدا را دیدم. همان هایی که به من زخم زدند در مقابل خودم روی زمین از هجوم درد زخم های بی درمان خود به خود میپیچیدند. و این معجزه بخشیدن بود.

ما میبخشیم نه برای اینکه دیگران سزاوار بخشش ما هستند. ما میبخشیم چون خودمان شایسته آرامش هستیم.

ما میبخشیم چون قلب ما برای درد کشیدن آفریده نشده است. ما میبخشیم چون خدای ما حواسش هست.

ما میگذریم چون خدای ما پشت ما در جای خود ایستاده است. ما میبخشیم چون خدا اشک های ما را در مشت خود جمع کرده است. چون حساب زخم هایمان را دارد. چون حواسش به درد هایی که کشیدیم بوده است. ما میبخشیم چون خدای ما عادل تر است و قدرتمند تر.

سخت است؛ میدانم بسیار سخت است. ولی تنها چاره همین است.

بیایید شمشیر هایمان را به زمین بیندازیم. خاک زانو هایمان را پاک کنیم. این میدان انتقام را ترک کنیم. اجازه دهیم خدای ما به جای ما بماند.

بیایید خودمان را از رنج دیگران رها کنیم. ما لیاقت آرامش را داریم و قلب هایمان برای مچاله شدن نیست.

بیایید روی خدای خود حساب کنیم. دیگران را به جرم آسیب هایی که زدند ببخشیم تا ما هم به خاطر آسیب هایی که زدیم، بخشیده شویم. که به همان اندازه که عده ای در زندگی ما بدی کردند شاید ما هم برای عده ای خیلی خوبی نکرده ایم. میدانم سخت است ولی این کاریست که باید انجام شود.

امیدوارم بتوانم. امیدوارم بتوانید.

ادامه دارد...
ورژن دیگر در ستایش افسردگی

تهش آسمون آبیه؛ تهش ما خوب میشیم https://t.me/In_praise_of_depression
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید