گاهی فرقی ندارد چقدر قوی باشیم. از فولاد یا بتن مسلح باشیم. رویین تن یا ابرقهرمان باشیم. قلب ما در برابر برخی ها در بی دفاع ترین شکل ممکن است. از جنس ماهیچه و خون نیست که از جنس تُنگ بلور است. نمیشکند بلکه متلاشی میشود.
ما گاهی انتظار رها شدن را نداریم. که آنقدر به طرف مقابل مان قشنگ تکیه داده ایم که یقین داریم پشت مان خالی نمیشود. ولی گاهی پشت مان خالی میشود. گاهی ما را رها میکنند. گاهی از همانی که تکیه گاه مان بود مزه سقوط را میفهمیم.
که آن لحظه ای که بعد از یک سقوط مهلک به زمین میخوریم و متلاشی میشویم نمیدانیم این درد عمیقی که حس میکنیم دقیقا برای چیست؟ درد میکشیم چون سقوط کرده ایم؟ یا که درد میکشیم چون کسی ما را از لبه دره هل داد که انتظارش را نداشتیم؟
تجربه رها شدن، عجیب دشوار است.
گاهی آنقدر به بودن کسی دلمان گرم است که وقتی میرود قبل از اینکه در را ببندد، جان میدهیم.
گاهی کسی که قلب مان را به دستش میسپاریم آنقدر دست های امنی را به ما نشان میدهد که یقین داریم پناه قلب مان میشود. ولی گاهی همین دست های امن با چاقوی قصابی قلب مان را قطعه قطعه میکند.
گاهی رابطه ای که شروعش میکنیم آنقدر جای خوبی است که یقین داریم مأمن ما خواهد بود. ولی گاهی همین مأمن برای مان شبیه اردوگاه نازی ها میشود. پر از شکنجه های شبانه روزی.
گاهی آنقدر کسی را دوست میداریم که میشویم کودکی پنج ساله. دل مان را از سینه درمی آوریم و بدو بدو میرویم که با چشم های پر از برق تقدیمش کنیم. ولی او دل ما را میگیرد و دقیق نگاهش میکند و سپس به دیوار میکوبدش. ما روی زمین میفتیم و خون بالا می آوریم ولی او میرود. طوری که رد پایش قرمز میشود.
پس...
خطاب به همه آنها که حامل قلبی شکسته در سینه هایشان هستند:
میدانم چه حالی دارید. شاید فکر میکنید خیلی کافی نبودید. شاید فکر میکنید به قدر کافی زیبا نبودید. یا که لایق نبودید.
شاید فکر میکنید چیزی کم داشتید. یا سزاوار نبودید که عشقی دریافت کنید.
شاید خود را مقصر میدانید یا که احساس میکنید تقصیری نداشتید و هیچکدام از اینها حق شما نبوده است.
میدانم چقدر افکارتان شلوغ است. چقدر در هجوم عواطف سنگینی هستید. چقدر گنجایش قفسه سینه تان برای وسعت این احساسات تنگ است.
میدانم چقدر پریشان حالید. چقدر ذهن تان تحت اشغال سوال های بی جواب است.
میدانم لحظه ای دلتنگید. لحظه ای خشمگین و لحظه بعد گیج و آشفته.
میدانم گاهی چقدر احساسات وحشتناکی دارید. چقدر در هجوم خاطرات هستید. چقدر شکار گذشته اید.
میدانم گاهی چقدر دلهره دارید. گویی کسی با ناخن هایش به دیوار قلب تان میکشد و دیگری وسط حیاط دل تان رخت میشوید.
میدانم گاهی احساس میکنید چه فاصله نزدیکی با جنون دارید. میدانم چقدر شاکی هستید. میدانم معترضید. میدانم دوست دارید این شرایط را باور نکنید.
من همه را میدانم.
ولی دوست دارم شما هم بدانید. بدانید گاهی شرایطی که مقابل چشمان ماست هیچ چیز زیبایی ندارد ولی با همه زشتی اش باید پذیرفته شود.
ایرادی ندارد اگر با خودتان درگیر هستید. اگر لحظه ای یقه خود را گرفته اید و لحظه بعد روی زمین دراز کشیده اید و آرام اشک میریزید. برای پذیرش شرایط به خودتان زمان کافی بدهید.
دوست دارم بدانید که جدایی تنها برای آدم های نادرست نیست. گاهی هر دو طرف درستیم ولی کنار هم ترکیب خوبی نمیشویم.
دوست دارم بدانید که جمع کردن همه قصور و اشتباهات برای خودتان یا پاس دادن همه شان به طرف مقابل هیچ چیزی را حل نمیکند. که هر دو اشتباهاتی داشتید. که هیچگاه یک طرف گناهکار و طرف مقابل تبرئه نیست.
دوست دارم بدانید شما هنوز زیبایید. هنوز دوست داشتنی هستید و قلب شما بیش از قبل لایق دریافت محبتی خالص است.
دوست دارم بدانید به اندازه تمام قلب هایی که در جهان میتپد عشق وجود دارد برای اینکه به دل هایمان تزریق شود.
دوست دارم بدانید حبس احساس کینه در قلب تان نسبت به کسی که دیگر نیست تنها اسباب زحمت شماست. فرقی نمیکند چقدر او را متهم میدانید و دنبال گرفتن حکم جلب او هستید تا برای رفتارش او را محاکمه کنید. حبس احساس کینه تنها اسباب زحمت شماست پس برای اینکه با خودتان کنار بیایید زمان کافی کنار بگذارید و سعی کنید اندک اندک قلب تان را از این دست احساسات پالایش کنید.
دوست دارم بدانید اگر آن عشقی که میخواستید را دریافت نکردید باید از کوپن خودتان برای خودتان خرج کنید. به اندازه ذره به ذره محبتی که ازتان دریغ شد خودتان را بیشتر دوست بدارید. این حس شفقت به خودتان، قلب تان را گرم میکند.
دوست دارم بدانید داشتن احساس تنهایی با دوز بالا در این دوران کاملا طبیعی است ولی خواهش بزرگم این است که مثل یک قهرمان تنهایی بکشید. میخواهم از شما که حرفه ای تنهایی بکشید. که یعنی برای پر کردن این احساس تنهایی دست به هر کاری نزنید. که اگر تنهایید این تنهایی را با هر چیزی پر نکنید. شما باید بادی گارد خودتان شوید. به هر کسی و هر چیزی اجازه نزدیکی به حریم امن تان را ندهید.
احساس تنهایی محرک کُشنده ای برای برقراری ارتباط با دیگران است و در بیشتر موارد کار را خراب تر میکند.
این تنهایی را با خواندن کتاب، با رسیدگی به خودتان، با انجام کار های لذتبخش تک نفره سپری کنید.
این تنهایی را با معدود نفرات امین خود پر کنید.
این تنهایی را با مثبت ترین کار ها پر کنید.
تنهایی هر چقدر گاهی احساس دوست نداشتنی ای است ولی بسیار باشکوه است.
دوست دارم بدانید شما در این دوره زمانی از زندگی خود، یک ممنوعه بزرگ دارید. این ممنوعه بزرگ، رابطه مجدد است.
مادامی که پرونده این ماجرا را برای همیشه برای خودتان نبسته اید، هیچ پرونده دیگری را باز نکنید. مادامی که هنوز ته مانده های احساسات گذشته را دارید، احساسات فرد دیگری را درگیر نکنید. مادامی که این ماجرا را تمام نکرده اید پای خود را به هیچ ماجرای دیگری باز نکنید. مادامی که آدم گذشته را برای خودتان تمام نکرده اید اجازه ورود آدم جدیدی را صادر نکنید. این یک ادای احترام شرافتمندانه نسبت به زندگی خودمان و دیگران است.
دوست دارم بدانید رفتن از کنار کسی، همیشه به معنای متنفر بودن از او نیست. گاهی ما کسی را دوست داریم ولی از او خداحافظی میکنیم.
این را میگویم که بعد بگویم داشتن حس دلتنگی یا تجربه احساساتی مشابه علاقه، در این هنگام کاملا طبیعی است ولی به این معنی نیست که ما باید برگردیم.
دوست دارم بدانید رفتن آسان نیست. برای همین است که خیلی ها نمیروند. میدانند این جایی که هستند جای آن ها نیست. یا اینکه دیگر جای آن ها نیست ولی نمیروند.
دوست دارم بدانید گاهی رفتن با همه درد هایش می ارزد به برخی بودن ها.
دوست دارم بدانید از این ترک هایی که به قلب مان افتاده است نور و هوای تمیز وارد میشود...
راستش اگر دوست داشته باشید میتوانم بیشتر درباره این موضوع بنویسم.
پس ادامه دادن یا اتمام این بخش بر عهده شما...