درست مثل کودک پا برهنه ای که به دنبال قاصدک توی هوا میدوه و قاصدک هر طرف پرواز میکنه آن هم به آن سو کشیده میشود .با آن پای برهنه سردی و رطوبت روی چمن هارا با پاهای کوچک اش لمس می کند ،صورتش به آبی آسمان و نور خورشید برخورد میکند.نمیدانم این کودک چرا از دوییدن و چرخیدن خسته نمیشود شاید میل عطش رسیدن به قاصدک حین اینکه دستهایش را به سمتش دراز میکند هم بیشتر میشود،شاید هم دویدن و رها بودن را دوست دارد درست مثل موقع هایی که میخواهد بادبادکی را برای خودش درست کند و تلاشش این است که تا موقع بلند شدن باد آن را ب سمت آسمان رهایش کند یا بخواهد سنگ های درخشان درون رودخانه ها را یکی یکی با دستهای کوچکش سوا کند و آنها را یکی یکی رنگ رنگی کند،گل های توی باغچه رو بچیند و توی گلدانی که خودش درست کرده بگذارد و هر روز بهش آب بدهد ..این ذوق از کجا می آید من هم نمیدانم...