زهرا شاهسون
زهرا شاهسون
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

تَلخ

Anthony Cudahy
Anthony Cudahy

قاشقش را با هيجان در حقيقت فرو كرد. درحالی كه كاملا پر بود به سمت دهانش برد و بلعيد. كمی مزه مزه كرد. چهره‌اش مثل كوسنِ مبلی كه مردی دویست كيلویی رويش نشسته باشد درهم گره خورد تا بالاخره زبان چرخاند و گفت: «تلخه»

آدم‌ها از تمامِ عالَم جمع شدند تا دستور پختش را عوض كنند. يكی به حقيقت كمی شوخی و حرف‌های بامزه اضافه كرد، ديگری كمی از آن را كنار گذاشت و با چند كلمه‌ی قشنگ بزک كرد، عده‌ای هم از تخيلِ‌شان كار كشيدند و آن را قاطیِ حقيقت كردند. مزه‌اش عوض شد اما ديگر حقيقتی خالص نبود.

همينطور گذشت تا اينكه روزی كسی كه هيچ كدامشان نميشناختند آمد و قاشقش را در باقی‌مانده‌ی حقيقت که هنوز هم خالص بود فرو كرد و آن را خورد. چند دقيقه‌ای بی‌حركت ماند اما بعد لبخند زد. همه با تعجب نگاهش می‌كردند. پچ‌پچ‌ها بالا گرفت و حدس و گمان‌ها شروع شد. با خودشان می‌گفتند «حتما مزش عوض شده كه اينجوری می‌خنده.» بالاخره چند نفر به خودشان جرئت دادند و با قاشق‌هايشان به جانِ ديگ افتادند اما بالافاصله به زمين تف كردند و غُرغُركنان گفتند: «اينكه هنوز تلخه احمق. پس واسه چی می‌خندی؟»

غريبه، لبخندش را گشادتر كرد و در برابر چهره‌های اخم‌آلود و منتظرِ آدم‌ها ایستاد تا جواب دهد:

«تلخه ولی خالص. وقتی بهش فكر كنی می‌بينی كه بايد اجازه بدی بره پايين، اجازه بدی از سطح عبور كنه و به عمق برسه تا مزه‌ی شيرينِشو، رو كنه. وقتی صبور باشی ورق برمی‌گرده. حقيقت تلخيش رو به همه نشون می‌ده اما شيرينيش فقط مخصوصِ بعضی آدماست؛ كسایی كه دندون رو جيگر بذارن و از تلخی نترسن.»

داستانکحقیقتداستان نویسینویسندگیداستان کوتاه
سایتِ من: http://zahrashahsavan.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید